🖇فراز و نشیب 🖇...PART ¹¹
:
ارسلان: تو پارتی امشب نقش رل منو بازی کنی
دیانا: اگه بلایی سرم بیاد چی
ارسلان: هیچی نمیشه بهت ۵۰۰ تومن میدم
دیانا: چیزی نمیخورم ها
ارسلان: باهشهشه
V... RHS:
دیانا: باشه
ارسلان: لباس داری ؟
دیانا:لباس پارتی
ارسلان: آره
دیانا: نه ندارم
ارسلان: یه لباس باز تو خونه داشتم قبلت برا رل قبلیم خریدا بودم اما خیلی باز بود آوردمش دادمش به دیانا
دیانا: این نه ..
ارسلان: چرا
دیانا: این لباس نیس که کلش بازه
ارسلان: همین خوبه ساعت ۶ میبینمت
دیانا: وایسااا ... این نه ترو خدا کل بدنم معلوم میهش ت این
ارسلان: بای بای
دیانا: رفتم تو خونه و کلی گریه کردم
_________________________
دیانا: از جام پاشدم ساعت ۴ و نیم بود ... رفتن حموم و موهامو خشک کردم و یه گل سر زدم تو موهام و لباسمو پوشیدم..... کل بدنم معلوم بود حالم داشت بد میشد یکم آرایش کردم و یه رژ کم رنگ زدم و یه کت که تا پش پام بود رو روی لباسم پوشیدن و کفشای پاشنه دارم رو پوشیدم و کیفم رو انداختم . و یه شال سرمکردم... رفتم سمت خونه ارسلان
ارسلان: چیهه
دیانا: بیا بریم 😭😭
ارسلان: چرا بغض کردی ؟
دیانا:لباسم اصلا خوب نیس
ارسلان: دستشو کشیدم انداختمش تو خونه
دیانا؛ ولم کننن
ارسلان: باز کن کتت رو ببینم
دیانا: باز کردم که
ارسلان: خیلیم خوبه
دیانا: خواهش میکنم نمیتونم با این بیام
ارسلان: راست میگف بدن سفیدش خودنمایی میکرد لباسه از هرجا باز بود
دیانا: ارسلان خواهش
ارسلان: بریممم
دیانا: باشه .... رفتم سوار ماشین شدم
ارسلان: اینقدر ناراحت نباش من شب کنارتم
دیانا: باشه .... رسیدیم
ارسلان: خب خب
دیانا: جون من کتم رو در نیارم
ارسلان: حرفمو گوش میکنی فهمیدی
دیانا: باشه ... ساعت ۸ بود راه طولانی بود چون ویلا خارج از شهر بود و راهش دور بود
ارسلان: رفتیم تو و کت دیانا رو در آوردم و رفتیم نشستیم رو مبل ها
دیانا: دارم از ترس سکته میکنم
ارسلان: آروم باش چیزی نمیشه
__________________________
ارسلان: تو پارتی امشب نقش رل منو بازی کنی
دیانا: اگه بلایی سرم بیاد چی
ارسلان: هیچی نمیشه بهت ۵۰۰ تومن میدم
دیانا: چیزی نمیخورم ها
ارسلان: باهشهشه
V... RHS:
دیانا: باشه
ارسلان: لباس داری ؟
دیانا:لباس پارتی
ارسلان: آره
دیانا: نه ندارم
ارسلان: یه لباس باز تو خونه داشتم قبلت برا رل قبلیم خریدا بودم اما خیلی باز بود آوردمش دادمش به دیانا
دیانا: این نه ..
ارسلان: چرا
دیانا: این لباس نیس که کلش بازه
ارسلان: همین خوبه ساعت ۶ میبینمت
دیانا: وایسااا ... این نه ترو خدا کل بدنم معلوم میهش ت این
ارسلان: بای بای
دیانا: رفتم تو خونه و کلی گریه کردم
_________________________
دیانا: از جام پاشدم ساعت ۴ و نیم بود ... رفتن حموم و موهامو خشک کردم و یه گل سر زدم تو موهام و لباسمو پوشیدم..... کل بدنم معلوم بود حالم داشت بد میشد یکم آرایش کردم و یه رژ کم رنگ زدم و یه کت که تا پش پام بود رو روی لباسم پوشیدن و کفشای پاشنه دارم رو پوشیدم و کیفم رو انداختم . و یه شال سرمکردم... رفتم سمت خونه ارسلان
ارسلان: چیهه
دیانا: بیا بریم 😭😭
ارسلان: چرا بغض کردی ؟
دیانا:لباسم اصلا خوب نیس
ارسلان: دستشو کشیدم انداختمش تو خونه
دیانا؛ ولم کننن
ارسلان: باز کن کتت رو ببینم
دیانا: باز کردم که
ارسلان: خیلیم خوبه
دیانا: خواهش میکنم نمیتونم با این بیام
ارسلان: راست میگف بدن سفیدش خودنمایی میکرد لباسه از هرجا باز بود
دیانا: ارسلان خواهش
ارسلان: بریممم
دیانا: باشه .... رفتم سوار ماشین شدم
ارسلان: اینقدر ناراحت نباش من شب کنارتم
دیانا: باشه .... رسیدیم
ارسلان: خب خب
دیانا: جون من کتم رو در نیارم
ارسلان: حرفمو گوش میکنی فهمیدی
دیانا: باشه ... ساعت ۸ بود راه طولانی بود چون ویلا خارج از شهر بود و راهش دور بود
ارسلان: رفتیم تو و کت دیانا رو در آوردم و رفتیم نشستیم رو مبل ها
دیانا: دارم از ترس سکته میکنم
ارسلان: آروم باش چیزی نمیشه
__________________________
۲۶.۱k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.