وقتی که زندگیم عوض شد ۴
تهیونگ بلاخره به ات نگاه کرد و با عصبانيت و آرامش گفت: تو از من میترسی درسته؟
چیزی در مورد من بهت گفتن که دستات میلرزه؟
ات: ببخشید اینو میگم اما به من گفتن که گروه شما خیلی خطرناکه
تهیونگ خندید و گفت:
ما؟! فکنم اون کسی که بهت اینو گفته نمیدونسته که من رئیس این کلابم
ات به چشم های تهیونگ زل زد و گفت: چی! شما رئیس اینجایین؟
ویو تهیونگ
یک دفعه ای اون دختر به چشام زل زد وقتی دیدم اینجوری داره نگاهم میکنه نمیدونم یه حس جدید بهم دست داد و گرمم شد و یه دفعه ای ناخواسته به لبش نگاه کردم و بعد دیدم که بیشتر گرمم شد موهام رو با دست دادم کنار و گفتم: آره من رئیس اینجام و یکدفعه ای بدون فکر گفتم:
یه شرط اگه من پول بیمارستان مامانت رو بدم حاضری بیای تا وقتی که من میگم تو خونه ی من کار کنی؟
ات تو چشماش اشک جمع شده بود و گفت:
واقعا حاضرین این کارو کنین؟ اگه این کارو کنید من حاضرم تا آخر عمرم تو خونه ی شما کار کنم
تهیونگ: آره حاضرم حالا برو یه لباس درست بپوش که انق باز کباشه
ات خندید و گفت: چشم رئیس
ادامه دارد...💜
چیزی در مورد من بهت گفتن که دستات میلرزه؟
ات: ببخشید اینو میگم اما به من گفتن که گروه شما خیلی خطرناکه
تهیونگ خندید و گفت:
ما؟! فکنم اون کسی که بهت اینو گفته نمیدونسته که من رئیس این کلابم
ات به چشم های تهیونگ زل زد و گفت: چی! شما رئیس اینجایین؟
ویو تهیونگ
یک دفعه ای اون دختر به چشام زل زد وقتی دیدم اینجوری داره نگاهم میکنه نمیدونم یه حس جدید بهم دست داد و گرمم شد و یه دفعه ای ناخواسته به لبش نگاه کردم و بعد دیدم که بیشتر گرمم شد موهام رو با دست دادم کنار و گفتم: آره من رئیس اینجام و یکدفعه ای بدون فکر گفتم:
یه شرط اگه من پول بیمارستان مامانت رو بدم حاضری بیای تا وقتی که من میگم تو خونه ی من کار کنی؟
ات تو چشماش اشک جمع شده بود و گفت:
واقعا حاضرین این کارو کنین؟ اگه این کارو کنید من حاضرم تا آخر عمرم تو خونه ی شما کار کنم
تهیونگ: آره حاضرم حالا برو یه لباس درست بپوش که انق باز کباشه
ات خندید و گفت: چشم رئیس
ادامه دارد...💜
۶.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.