حس و حال فراموشی قسمت (۵)
حس و حال فراموشی قسمت (۵)
صبح روز بعد مین_سو منو به بیرون برد تا هوایی تازه کنم.
کاملا حواسم پرت بود به همین دلیل به دختری که در راه بود خوردم.
اون دختر گفت:جی_هون؟ شنیدم رفتی بیمارستان.حالت چطوره؟
مکثی کردم و بعد گفتم:تو دیگه کی هستی؟
دختر خندید و گفت: چه شوخی جالبی...اها فهمیدم به خاطر دعوایی که تو مدرسه شد ازم ناراحتی.درست گفتم؟
(چند روز پیش جی_هون و یون_سوک سر کلاس با هم دعوای بزرگی کردن و این دعوا باعث جدایی اون دو شد و یون_سوک به همین دلیل فکر میکنه که جی_هون تظاهر میکنه که اونو نمیشناسه)
صبح روز بعد مین_سو منو به بیرون برد تا هوایی تازه کنم.
کاملا حواسم پرت بود به همین دلیل به دختری که در راه بود خوردم.
اون دختر گفت:جی_هون؟ شنیدم رفتی بیمارستان.حالت چطوره؟
مکثی کردم و بعد گفتم:تو دیگه کی هستی؟
دختر خندید و گفت: چه شوخی جالبی...اها فهمیدم به خاطر دعوایی که تو مدرسه شد ازم ناراحتی.درست گفتم؟
(چند روز پیش جی_هون و یون_سوک سر کلاس با هم دعوای بزرگی کردن و این دعوا باعث جدایی اون دو شد و یون_سوک به همین دلیل فکر میکنه که جی_هون تظاهر میکنه که اونو نمیشناسه)
۶۵۹
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.