زیر سایه ی آشوبگر p25
رفتیم تو...سفارش دوتا فلافل مخصوص دادم و گوشه ای خلوت نشستیم...سوکجین کلاه و عینکشو درآورد:
_گاهی فکر میکنم رفتنمون به اون کلوب بی فایدس...شاید نتونیم وارد جمعشون بشیم اگر هم بتونیم اگه سوالی ازمون بپرسن قطعا به مشکل برمیخوریم....چون ما حتی نمیدونیم اونا چه معامله ای میخوان انجام بدن..و پلیس هم نمیتونیم خبر کنیم...البته اونا قطعا زرنگ تر از این حرفان که ردپایی به جای بزارن
گفتم:
_من هم بهش فکر کردم...این کار واقعا ریسک بزرگیه و اگه کسی هویت مارو بفهمه حتی نمیتونم تصور کنم چه بلایی به سرمون میاد......اما خب بهتره امیدوار باشیم......اگه کسی سوالی ازمون پرسید سر بسته جواب میدیم ،
یا اگه اسم و مشخصاتمون رو خواستن میگیم توی بخش های محرمانه عضو هستیم و نمیتونیم هویتمون رو فاش کنیم
_فکر همه جاش رو کردی
با اومدن سفارش ها بحثمون به پایان رسید
کاغذ دور
فلافل هارو کنار زدیم
_اماده ای؟
_کاملا
اولین گاز رو که زدم حس کردم تا معدم آتيش گرفت جرعه ای از نوشابه خوردم
سوکجین هم دست کمی از من نداشت
به سختی تونستم کمتر از نصفش رو بخورم ولی اون تقریبا دو سومش رو تموم کرده بود
صورتش بخاطر تندی قرمز شده بود ولی همچنان ادامه میداد
فلافل رو روی میز گذاشتم و دستمو بالا اوردم:
_آقا من تسلیمم...شکست رو قبول میکنم
بلافاصله فلافلش رو زمین گذاشت و در حالی که سومین نوشابه اش رو باز میکرد گفت:
_اگه یه ذره دیگه میخوردم از دهنم آتیش بیرون میزد میتونستم برم تو سیرک ها کسب درآمد کنم
خندیدم و گفتم:
_تا همینجاش هم خوب پیش رفتی...میشه به عنوان گوجه فرنگی تازه گذاشتت تو مغازه...چشمات قرمز شده
_خودت که بدتری...شکل لبو شدی
اون روز ظهر روزی بود که واقعا از بودن کنارش لذت بردم
_گاهی فکر میکنم رفتنمون به اون کلوب بی فایدس...شاید نتونیم وارد جمعشون بشیم اگر هم بتونیم اگه سوالی ازمون بپرسن قطعا به مشکل برمیخوریم....چون ما حتی نمیدونیم اونا چه معامله ای میخوان انجام بدن..و پلیس هم نمیتونیم خبر کنیم...البته اونا قطعا زرنگ تر از این حرفان که ردپایی به جای بزارن
گفتم:
_من هم بهش فکر کردم...این کار واقعا ریسک بزرگیه و اگه کسی هویت مارو بفهمه حتی نمیتونم تصور کنم چه بلایی به سرمون میاد......اما خب بهتره امیدوار باشیم......اگه کسی سوالی ازمون پرسید سر بسته جواب میدیم ،
یا اگه اسم و مشخصاتمون رو خواستن میگیم توی بخش های محرمانه عضو هستیم و نمیتونیم هویتمون رو فاش کنیم
_فکر همه جاش رو کردی
با اومدن سفارش ها بحثمون به پایان رسید
کاغذ دور
فلافل هارو کنار زدیم
_اماده ای؟
_کاملا
اولین گاز رو که زدم حس کردم تا معدم آتيش گرفت جرعه ای از نوشابه خوردم
سوکجین هم دست کمی از من نداشت
به سختی تونستم کمتر از نصفش رو بخورم ولی اون تقریبا دو سومش رو تموم کرده بود
صورتش بخاطر تندی قرمز شده بود ولی همچنان ادامه میداد
فلافل رو روی میز گذاشتم و دستمو بالا اوردم:
_آقا من تسلیمم...شکست رو قبول میکنم
بلافاصله فلافلش رو زمین گذاشت و در حالی که سومین نوشابه اش رو باز میکرد گفت:
_اگه یه ذره دیگه میخوردم از دهنم آتیش بیرون میزد میتونستم برم تو سیرک ها کسب درآمد کنم
خندیدم و گفتم:
_تا همینجاش هم خوب پیش رفتی...میشه به عنوان گوجه فرنگی تازه گذاشتت تو مغازه...چشمات قرمز شده
_خودت که بدتری...شکل لبو شدی
اون روز ظهر روزی بود که واقعا از بودن کنارش لذت بردم
۲۲.۵k
۲۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.