برادر ناتنی
part 2
وقتی رسیدم به سمت در کافه رفتم و درو فشار دادم که صدای زنگوله ای که بالای در بود به صدا در اومد.
وقتی دیدمش به سمت میزی که نشسته بود رفتم و نشستم.
جونگو:ات از همین اول میرم سر اصل مطلب!
من دیگه نمیخوام با تو باشم!
ات:چچ..چی چرا کسی چیزی گفته یا چیزی شده؟
با خونسردی گفت:ن فقط دیگه دوست ندارم!
بعد از گفتن این حرف بدون توجه به حرف های بعدیش بلند شدمو از کافه زدم بیرون.
شاید منم اونقدر دوسش نداشتم ولی بازم یه نفر از زندگیم حذف شد یعنی خودش اینو خواست!
سعی میکردم برای همچین چیزایی ناراحت نباشم ولی اعصابم خورد بود.
برای اینکه اون منو به عنوان یه عروسک میدید؟
شاید و ترک کردنم انقدر براش راحت بود.
به سمت خونه رفتم و بدون سلام کردن به کسی به سمت اتاقم رفتم و درو پشت سرم بستم.
وقتی رسیدم به سمت در کافه رفتم و درو فشار دادم که صدای زنگوله ای که بالای در بود به صدا در اومد.
وقتی دیدمش به سمت میزی که نشسته بود رفتم و نشستم.
جونگو:ات از همین اول میرم سر اصل مطلب!
من دیگه نمیخوام با تو باشم!
ات:چچ..چی چرا کسی چیزی گفته یا چیزی شده؟
با خونسردی گفت:ن فقط دیگه دوست ندارم!
بعد از گفتن این حرف بدون توجه به حرف های بعدیش بلند شدمو از کافه زدم بیرون.
شاید منم اونقدر دوسش نداشتم ولی بازم یه نفر از زندگیم حذف شد یعنی خودش اینو خواست!
سعی میکردم برای همچین چیزایی ناراحت نباشم ولی اعصابم خورد بود.
برای اینکه اون منو به عنوان یه عروسک میدید؟
شاید و ترک کردنم انقدر براش راحت بود.
به سمت خونه رفتم و بدون سلام کردن به کسی به سمت اتاقم رفتم و درو پشت سرم بستم.
۱۳.۳k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.