فیک
امشب جشن تعیین جنسیت بود
همگی دعوت بودیم من داخلع اتاقم بودم داشتم دنباله لباس میگشتم که صدای دره اتاقم اومد دیدم ته هست
بهش گفتم
رونا:کارم داری ؟؟
ته:این لباسو برای تو گرفتم بپوشش
رونا:مرسی
لباسو از ته گرفتم و در رو بستم لباسو پوشیدم رفتم سمته میز نشستم ارایش کنم
ویو ته
دوسال گذشت و همچی تغییر کرده از اون شبی که به کوک گفتم برو خونه دیگه ندیدمش
همش رونا میگفت کوک کجاست مجبور بدم دروغ بگم
امشب تعیین جنسیت بچه تهمو بود
آماده شدم لباسی که برای رونا گرفته بودمو بردم بهش دادم و منتظر موندم تا آماده بشه
بنده
رونا آماده شد و از اتاق اومد بیرون وقتی ته دیدش حتی اسم خودش هم یادش رفت به قدری این دختر خوشگل بود که حاضر بود همه چیشو بده بره فقط برای این دخترک
ته شروع کرد به دست زدن رونا تعجب کرد ته گفت
ته: عالی شدی عالی سلیقم حرف نداره حالا هم بدو بیا بریم سوار ماشین بشیم تا دیرمون نشده
رونا بدو بدو به سمت تهیونگ رفت
رونا و تهیونگ سوار ماشین شدند و حرکت کردن به خونه تهمو
وقتی رسیدن با کلی آدم مواجه شدن مهمونی به قدری شلوغ بود که حتی نمیشد کسی یا بشناسی
رونا بازوی ته یونگ و گرفت و به سمت خونه رفتن وقتی داخل شدن بازم کلی مردم داخل خونه بودن ته پیشه یکی از خدمتکارا رفت و ازش پرسید تهمو کجاست
خدمتکار گفت که در آشپزخانه هستند
رونا و تهیونگ به سمت آشپزخانه رفتن و دیدن تهمو نشسته روی صندلی
تهمو متوجه تهیونگ و رونا نشد تهیونگ به سمت تهمو رفت و آروم دستشو روی شونش گذاشت و ترسید و با صدای بلند گفت
تهمو : ترسیدمم
تهیون خندهای کرد و دو بار محکم زد تو کمره تهمو
همگی دعوت بودیم من داخلع اتاقم بودم داشتم دنباله لباس میگشتم که صدای دره اتاقم اومد دیدم ته هست
بهش گفتم
رونا:کارم داری ؟؟
ته:این لباسو برای تو گرفتم بپوشش
رونا:مرسی
لباسو از ته گرفتم و در رو بستم لباسو پوشیدم رفتم سمته میز نشستم ارایش کنم
ویو ته
دوسال گذشت و همچی تغییر کرده از اون شبی که به کوک گفتم برو خونه دیگه ندیدمش
همش رونا میگفت کوک کجاست مجبور بدم دروغ بگم
امشب تعیین جنسیت بچه تهمو بود
آماده شدم لباسی که برای رونا گرفته بودمو بردم بهش دادم و منتظر موندم تا آماده بشه
بنده
رونا آماده شد و از اتاق اومد بیرون وقتی ته دیدش حتی اسم خودش هم یادش رفت به قدری این دختر خوشگل بود که حاضر بود همه چیشو بده بره فقط برای این دخترک
ته شروع کرد به دست زدن رونا تعجب کرد ته گفت
ته: عالی شدی عالی سلیقم حرف نداره حالا هم بدو بیا بریم سوار ماشین بشیم تا دیرمون نشده
رونا بدو بدو به سمت تهیونگ رفت
رونا و تهیونگ سوار ماشین شدند و حرکت کردن به خونه تهمو
وقتی رسیدن با کلی آدم مواجه شدن مهمونی به قدری شلوغ بود که حتی نمیشد کسی یا بشناسی
رونا بازوی ته یونگ و گرفت و به سمت خونه رفتن وقتی داخل شدن بازم کلی مردم داخل خونه بودن ته پیشه یکی از خدمتکارا رفت و ازش پرسید تهمو کجاست
خدمتکار گفت که در آشپزخانه هستند
رونا و تهیونگ به سمت آشپزخانه رفتن و دیدن تهمو نشسته روی صندلی
تهمو متوجه تهیونگ و رونا نشد تهیونگ به سمت تهمو رفت و آروم دستشو روی شونش گذاشت و ترسید و با صدای بلند گفت
تهمو : ترسیدمم
تهیون خندهای کرد و دو بار محکم زد تو کمره تهمو
۲۱.۷k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.