پارت اخر اکیپ من
خیلیا گفتن اکیپ من رو ادامه بدم دیدم یه پارت بیشتر نمونده گذاشتم
ات: هر جور راحتی، اما بیای بیشتر خوش میگذره
بعد از اینکه خسته شده بودیم دیگه رفتیم کافه و داشتیم غذا میخوردیم و حرف می زدیم
شوگا: ات تو نمیخوای از سینگلی در بیای؟
ات: همینجوری راحتم، تو چیکار به سینگلی من داری
شوگا: هیچی
جین: روت کراشه میخواد از سینگلی درت بیاره
شوگا: گوهـ نخور مو رو کسی کراش نیستم
ات: اگه بودیم من نبودم
شوگا: خب نیستم
نامجون: باشه حالا انقدر الکی بحث نکنین
داشتیم حرف می زدیم که یکی اومد محکم دستشو زد رو میز
ات: هووی چ...
هان سوک: به به خانم خانوما، با دوستای پسر... صبر کن به بابا بگم
ات: نه بابا، ترسیدم، تو اینجا چیکار میکنی
هان سوک: هیچی همینجوری راه میرفتم دیدم یه چهره ی هرزه ی اشنا با چند تا پسر نشسته
ات: من هرزه نیستم
هان سوک: دوست دارم میگم
دستمو گرفت کشید ولی من دستمو از دستش بیرون اوردم میخواست بزنتم که نامجون دستشو گرفت
نامجون: بهتره دست رو دوست من بلند نکنی
هان سوک: خواهر خودمه هر کاری میخوام میکنم
ات: من خواهر تو نیستم (اروم)
هان سوک: تو ساکت شو
شوگا اومد دستمو از دست هان سوک کشید
شوگا: گمشو انقدر دوست ما رو اذیت نکن
با حرص رفت
ات: مرسی
نامجون و شوگا:( لبخند )
داشتیم از کافه میرفتیم که یه پسری اومد طرفمون
~ به به جناب جین با دوستاتی؟ این دوست دخترته
جین: میشه انقدر مزاحم نشی، دوست دخترمم نیست
~ مطمئنی؟دختر خوشگلیه اگه دوست دخترت نیست با خودم ببرمش؟(پوزخند)
ات: این پسره کیه؟
شوگا: یه ادم بیکار، با جین مشکل داره همش اذیت میکنه
~ اتفاقا بر خلاف شما من بیکار نیستم
ات: مزاحم دوست من نشو
~ شازده خانوم چه شجاعم هست،پا نمیدی ؟(پوزخند)
رفتم یه مشت زدم تو صورتش
ات: حرف دهنتو بفهم عوضی، مزاحم دوست منم نشو
جین: وااو، واقعا از این حرکتت خوشم اومد
همه: خنده
دوسال بعد
الان دوسال گذشته و من هنوز با بچه ها دوستم، البته الان ازدواج کردیم و تهیونگ و زنش یه بچه ی خیلی خوشگل دارن
پایان
امید وارم خوشتون اومده باشه لطفا حمایت کنین 💕
ات: هر جور راحتی، اما بیای بیشتر خوش میگذره
بعد از اینکه خسته شده بودیم دیگه رفتیم کافه و داشتیم غذا میخوردیم و حرف می زدیم
شوگا: ات تو نمیخوای از سینگلی در بیای؟
ات: همینجوری راحتم، تو چیکار به سینگلی من داری
شوگا: هیچی
جین: روت کراشه میخواد از سینگلی درت بیاره
شوگا: گوهـ نخور مو رو کسی کراش نیستم
ات: اگه بودیم من نبودم
شوگا: خب نیستم
نامجون: باشه حالا انقدر الکی بحث نکنین
داشتیم حرف می زدیم که یکی اومد محکم دستشو زد رو میز
ات: هووی چ...
هان سوک: به به خانم خانوما، با دوستای پسر... صبر کن به بابا بگم
ات: نه بابا، ترسیدم، تو اینجا چیکار میکنی
هان سوک: هیچی همینجوری راه میرفتم دیدم یه چهره ی هرزه ی اشنا با چند تا پسر نشسته
ات: من هرزه نیستم
هان سوک: دوست دارم میگم
دستمو گرفت کشید ولی من دستمو از دستش بیرون اوردم میخواست بزنتم که نامجون دستشو گرفت
نامجون: بهتره دست رو دوست من بلند نکنی
هان سوک: خواهر خودمه هر کاری میخوام میکنم
ات: من خواهر تو نیستم (اروم)
هان سوک: تو ساکت شو
شوگا اومد دستمو از دست هان سوک کشید
شوگا: گمشو انقدر دوست ما رو اذیت نکن
با حرص رفت
ات: مرسی
نامجون و شوگا:( لبخند )
داشتیم از کافه میرفتیم که یه پسری اومد طرفمون
~ به به جناب جین با دوستاتی؟ این دوست دخترته
جین: میشه انقدر مزاحم نشی، دوست دخترمم نیست
~ مطمئنی؟دختر خوشگلیه اگه دوست دخترت نیست با خودم ببرمش؟(پوزخند)
ات: این پسره کیه؟
شوگا: یه ادم بیکار، با جین مشکل داره همش اذیت میکنه
~ اتفاقا بر خلاف شما من بیکار نیستم
ات: مزاحم دوست من نشو
~ شازده خانوم چه شجاعم هست،پا نمیدی ؟(پوزخند)
رفتم یه مشت زدم تو صورتش
ات: حرف دهنتو بفهم عوضی، مزاحم دوست منم نشو
جین: وااو، واقعا از این حرکتت خوشم اومد
همه: خنده
دوسال بعد
الان دوسال گذشته و من هنوز با بچه ها دوستم، البته الان ازدواج کردیم و تهیونگ و زنش یه بچه ی خیلی خوشگل دارن
پایان
امید وارم خوشتون اومده باشه لطفا حمایت کنین 💕
۱۱.۰k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.