غیرتی من
غیرتی من
پارت47
یه خواب بد دیدم یهویی از جتم بلند شدم توی اتاقم بودم اروم از روی تخت بلنو شدم از اتاق رفتم بیرون دیدم مامان بابام دارن باهم حرف میزنن وایسادم بالای پلا ها
مامان:پسره اشغال چه بلایی سر دخترم اورده
بابا:ادبش میکنم الان زنگ میزنم برن پدرشو در بیارن
کوی:لازم نیست
مامان:وای دخترم بیدار شدی حالت خوبه؟
کوی:اره مامان خوبم
بابا:یان این بلا رو سرت اورده؟
کوی:مهم نیست
مامان:یعنی چی مهم نیست تنت کاملا کبوده
کوی:مامان گفتم مهم نیست چند روز اینجا میمونم بعد میرم خونه
مامان:نه کاملا تو دیوونه شدی(باداد)
بابا:تو دیگه حق نداری پاتو توی اون خونه بزاری
کوی:من باید برگردم
مامان:نه هیچ اجباری نیست که تو برگردی
کوی:مامان خودم سلاح میدونم برگردم
مامان:تو گوه خوردی سلاح میدونی منم که سلاح میدونم تو نباید برگردی
کوی:مامان من حاملم(با گریه)
چشمام سیاهی رفت و هیچی نفهمیدم
(شی یان)
عذاب وجدان داشتم نمیدونستم برم در خونه کوی یا نه بلند شدم کتمو ورداشتم رفتم در خونه کوی هرچی در میزدم کسی درو باز نمیکرد که مامانش از توی بالکن اومد بیرون
مامان:اینجا چی میخوای؟
شی یان:بگید کوی بیاد پایین کارش دارم
مامان:کوی نمیخواد تو رو ببینه
شی یان:کوی کوی کوی(با صدای بلند)
مامان:ما اینجا ابرو داریم میخوای ابرو ما رو ببری از اینجا برو تا نگهبان رو صدا نکردم
شی یان:بگید حالش خوبه یا نه
مامان:حالش خوبه؟به نظرت وقتی بچتو از دست بدی حالت خوبه
با زانوم افتادم رو زمین من چه گوهی خوردم بچمو کشتم....
(ببخشید چند روز نبودم)
پارت47
یه خواب بد دیدم یهویی از جتم بلند شدم توی اتاقم بودم اروم از روی تخت بلنو شدم از اتاق رفتم بیرون دیدم مامان بابام دارن باهم حرف میزنن وایسادم بالای پلا ها
مامان:پسره اشغال چه بلایی سر دخترم اورده
بابا:ادبش میکنم الان زنگ میزنم برن پدرشو در بیارن
کوی:لازم نیست
مامان:وای دخترم بیدار شدی حالت خوبه؟
کوی:اره مامان خوبم
بابا:یان این بلا رو سرت اورده؟
کوی:مهم نیست
مامان:یعنی چی مهم نیست تنت کاملا کبوده
کوی:مامان گفتم مهم نیست چند روز اینجا میمونم بعد میرم خونه
مامان:نه کاملا تو دیوونه شدی(باداد)
بابا:تو دیگه حق نداری پاتو توی اون خونه بزاری
کوی:من باید برگردم
مامان:نه هیچ اجباری نیست که تو برگردی
کوی:مامان خودم سلاح میدونم برگردم
مامان:تو گوه خوردی سلاح میدونی منم که سلاح میدونم تو نباید برگردی
کوی:مامان من حاملم(با گریه)
چشمام سیاهی رفت و هیچی نفهمیدم
(شی یان)
عذاب وجدان داشتم نمیدونستم برم در خونه کوی یا نه بلند شدم کتمو ورداشتم رفتم در خونه کوی هرچی در میزدم کسی درو باز نمیکرد که مامانش از توی بالکن اومد بیرون
مامان:اینجا چی میخوای؟
شی یان:بگید کوی بیاد پایین کارش دارم
مامان:کوی نمیخواد تو رو ببینه
شی یان:کوی کوی کوی(با صدای بلند)
مامان:ما اینجا ابرو داریم میخوای ابرو ما رو ببری از اینجا برو تا نگهبان رو صدا نکردم
شی یان:بگید حالش خوبه یا نه
مامان:حالش خوبه؟به نظرت وقتی بچتو از دست بدی حالت خوبه
با زانوم افتادم رو زمین من چه گوهی خوردم بچمو کشتم....
(ببخشید چند روز نبودم)
۳۱۵
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.