پارت ۱
(توی معرفی یادم رفته بود بگم ممکنه ۲ فصل باشه )
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نباید اینجوری میشد ولی شد عاشق کسی شد که باید میکشتش عاشق یه قاتل شده بود نمیخواست این کار و انجام بده ولی مجبور بود مجبور بود اون و بکشه نمیتونست این کار و انجام بده پس تنها راهی که براش مونده بود و باید انجام میداد اونم کشتن خودش بود ولی .... چیزی که اون نمیدونست این بود که اون قاتلم عاشقش بود و خوب می دونست اون جاسوسی بود که جاسوسی اش و میکرد ..... ولی چی باعث شد اون قاتل کسی که دوسش داشت و بکشه ........
(فلش بک به یک سال قبل)
ویو ا.ت
بازم یه روز گند دیگه باید میرفتم پایگاه حوله ام و برداشتم و به حموم رفتم بعد از ۵ مین اومدم بیرون و زود لباسام و پوشیدم (عکس اش و میزارم ) و سوار ماشینم شدم و به سمت پایگاه حرکت کردم .... وقتی به پایگاه رسیدم مستقیم به سمت اتاق رئیس رفتم ....
+اجازه هست
؟بهترین کارمند منم اومد
+گفته بودین بیام کاری داشتین
؟اره یه پرونده ی جدید برات دارم
+خب چه پرونده ی
؟باید جاسوسی یکی از قاتل های خطرناک و بکنی و بعد از دادن اطلاعات به ما باید بکشیش
+چشم پرونده رو میشه بدید به من
؟بفرما
پرونده رو از رئیس گرفتم و از پایگاه بیرون اومدم ... سوار ماشین شدم و به کافه ی که همیشه میرفتم رفتم .... وقتی رسیدم توی جای که همیشه میشینم نشستم و بعد از دادن سفارش شروع به خوندن پرونده کردم ... اووو مافیایی نقاب دار شنیدم خیلی معروفه ... خب خوندن بسه وقت خوردن کیکه ... کیک شکلاتی که سفارش داده بودم و به سمت خودم کشیدم و شروع به خوردن کردم ... اومم خوشمزه اس..... بعد از حساب کردن پول کیک به خونه رفتم تا برای مأموریت آماده بشم بعد از آماده کردن همه چیزی به ساعت نگاه کردم ۱۰ شب بود ...... لباسم و عوض کردم و بعد از درست کردن شام و خوردنش به اتاقم رفتم و .... خوابم برد
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم زود از جام بلند شدم و به wc رفتم و بعد از درامدن به سمت حموم رفتم و بعد از حموم کردم و لباسم و پوشیدم ... و به آدرسی که توی برگه بود رفتم .....
بعد از رسیدن پیاده شدم که بادیگاردا جلوم و گرفتن بعد از اینکه بهشون گفتم خدمتکار جدیدم به سمت داخل رفتم .... که صدای داد کسی از خونه میومد ..... بعد از وارد شدن به خونه ........
ادامه دارد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نباید اینجوری میشد ولی شد عاشق کسی شد که باید میکشتش عاشق یه قاتل شده بود نمیخواست این کار و انجام بده ولی مجبور بود مجبور بود اون و بکشه نمیتونست این کار و انجام بده پس تنها راهی که براش مونده بود و باید انجام میداد اونم کشتن خودش بود ولی .... چیزی که اون نمیدونست این بود که اون قاتلم عاشقش بود و خوب می دونست اون جاسوسی بود که جاسوسی اش و میکرد ..... ولی چی باعث شد اون قاتل کسی که دوسش داشت و بکشه ........
(فلش بک به یک سال قبل)
ویو ا.ت
بازم یه روز گند دیگه باید میرفتم پایگاه حوله ام و برداشتم و به حموم رفتم بعد از ۵ مین اومدم بیرون و زود لباسام و پوشیدم (عکس اش و میزارم ) و سوار ماشینم شدم و به سمت پایگاه حرکت کردم .... وقتی به پایگاه رسیدم مستقیم به سمت اتاق رئیس رفتم ....
+اجازه هست
؟بهترین کارمند منم اومد
+گفته بودین بیام کاری داشتین
؟اره یه پرونده ی جدید برات دارم
+خب چه پرونده ی
؟باید جاسوسی یکی از قاتل های خطرناک و بکنی و بعد از دادن اطلاعات به ما باید بکشیش
+چشم پرونده رو میشه بدید به من
؟بفرما
پرونده رو از رئیس گرفتم و از پایگاه بیرون اومدم ... سوار ماشین شدم و به کافه ی که همیشه میرفتم رفتم .... وقتی رسیدم توی جای که همیشه میشینم نشستم و بعد از دادن سفارش شروع به خوندن پرونده کردم ... اووو مافیایی نقاب دار شنیدم خیلی معروفه ... خب خوندن بسه وقت خوردن کیکه ... کیک شکلاتی که سفارش داده بودم و به سمت خودم کشیدم و شروع به خوردن کردم ... اومم خوشمزه اس..... بعد از حساب کردن پول کیک به خونه رفتم تا برای مأموریت آماده بشم بعد از آماده کردن همه چیزی به ساعت نگاه کردم ۱۰ شب بود ...... لباسم و عوض کردم و بعد از درست کردن شام و خوردنش به اتاقم رفتم و .... خوابم برد
با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم زود از جام بلند شدم و به wc رفتم و بعد از درامدن به سمت حموم رفتم و بعد از حموم کردم و لباسم و پوشیدم ... و به آدرسی که توی برگه بود رفتم .....
بعد از رسیدن پیاده شدم که بادیگاردا جلوم و گرفتن بعد از اینکه بهشون گفتم خدمتکار جدیدم به سمت داخل رفتم .... که صدای داد کسی از خونه میومد ..... بعد از وارد شدن به خونه ........
ادامه دارد
۳.۳k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.