Love game"part³⁰"
Love game"part³⁰"
'-با درد شدیدی از خواب بیدار میشوم.
"لعنتی.... جناب جئون دارم برات صبر کن":Clara
'-تصمیم بر نادیده گرفتن دردم میگیرم و سعی میکنم بلند شوم.... با کوچک ترین حرکتی که میکنم صورتم از درد مچاله میشود و تواتایی نفس کشیدنم را از دست میدهم، به همین دلیل ناله کشداری از دهانم خارج میشود....
"آهههههههههههههه":Clara
که همین ناله سبب بیدار شدن جونگکوک شد.
چشمانش را باز کرد و با صورت جمع شده از درد من مواجه شد.'
"کلارا؟؟حالت خوبه؟؟؟":kook
"خوبم؟عالیم، بهتر از این نمیشم":Clara
با این حرف کلارا جونگکوک ناگهان یاد دیشب میفتد و پوزخندی بر لبش مینشیند
"نخند...":Clara
"اوه... باشه، درد داری؟":Clara
"معلومه که درد دار!!جدا از اون دارم از خجالت آب میشم، اونقدر درد دارم که نتونستم بلندشم لباسامو بپوشم":Clara
"باشه باشه... یه لحظه صبر کن الان میام":kook
جونگکوک رفت... مدتی میگذرد تا اینکه با یک لیوان آب و مسکن به اتاق بازمیگردد
"بفرمایید":kook
"ممنون":Clara
"پسر به کلارا زل میزند و پوزخندی بر لبش مینشیند
"به چی میخندی؟":Clara
"دیشب برام از کل شبای عمرم قشنگتر و بهیاد موندنی تر بود.... میتونم بپرسم چرا نگام نمیکنی؟":kook
"تنها کاری که میتونم بکنم اینه که ازت خواهش کنم دهنتو ببندی... ":Clara
"باشه باشه.... تویی که انقدر خجالت میکشیدی دیشب نباید اونطوری بهم میگفتی[دد.....]":kook
"هی تو آیییییی":Clara
"هنوز درد داری؟":kook
"آره...":Clara
"بیا بریم حموم":kook
"نیازی نیست.... خودم میرم.... آیییییییی":Clara
"هنوزم میخوای خودت بری؟":kook
"میخوام... ولی نمیتونم":Clara
"بزار الان بلندت میکنم":kook
"باشه":Clara
پسر کلارا را بلند کرد و باهم به سمت حمام رفتند[ادامشو خودتون تصور کنید من چیزی به ذهنم نمیرسه.... از فانتزی هاتون کمک بگیرید لطفا.... ولی خب اگه میخواید.... بگید... شاید تو پارت بعد گذاشتم]
__
احساس میکنم از فیک لذت نمیبرید و..... زیاد خوشتون نمیاد.... اگه دوسش ندارین بگین دیگه ادامه نمیدم... ولی خب هنوز ادامه داره تموم نشده....
من همیشه تلاش میکنم که اون چیزی که شما دوست دارید و خوشتون میاد رو بنویسم و خب اگه این فیکو دوست ندارید....
نمیتونم بگم ناراحت نمیشم...
ولی من فیک مینویسم تا شما لذت ببرید پس اگه خوشتون نمیاد بگین....
سعی میکنم ناراحت نشم
'-با درد شدیدی از خواب بیدار میشوم.
"لعنتی.... جناب جئون دارم برات صبر کن":Clara
'-تصمیم بر نادیده گرفتن دردم میگیرم و سعی میکنم بلند شوم.... با کوچک ترین حرکتی که میکنم صورتم از درد مچاله میشود و تواتایی نفس کشیدنم را از دست میدهم، به همین دلیل ناله کشداری از دهانم خارج میشود....
"آهههههههههههههه":Clara
که همین ناله سبب بیدار شدن جونگکوک شد.
چشمانش را باز کرد و با صورت جمع شده از درد من مواجه شد.'
"کلارا؟؟حالت خوبه؟؟؟":kook
"خوبم؟عالیم، بهتر از این نمیشم":Clara
با این حرف کلارا جونگکوک ناگهان یاد دیشب میفتد و پوزخندی بر لبش مینشیند
"نخند...":Clara
"اوه... باشه، درد داری؟":Clara
"معلومه که درد دار!!جدا از اون دارم از خجالت آب میشم، اونقدر درد دارم که نتونستم بلندشم لباسامو بپوشم":Clara
"باشه باشه... یه لحظه صبر کن الان میام":kook
جونگکوک رفت... مدتی میگذرد تا اینکه با یک لیوان آب و مسکن به اتاق بازمیگردد
"بفرمایید":kook
"ممنون":Clara
"پسر به کلارا زل میزند و پوزخندی بر لبش مینشیند
"به چی میخندی؟":Clara
"دیشب برام از کل شبای عمرم قشنگتر و بهیاد موندنی تر بود.... میتونم بپرسم چرا نگام نمیکنی؟":kook
"تنها کاری که میتونم بکنم اینه که ازت خواهش کنم دهنتو ببندی... ":Clara
"باشه باشه.... تویی که انقدر خجالت میکشیدی دیشب نباید اونطوری بهم میگفتی[دد.....]":kook
"هی تو آیییییی":Clara
"هنوز درد داری؟":kook
"آره...":Clara
"بیا بریم حموم":kook
"نیازی نیست.... خودم میرم.... آیییییییی":Clara
"هنوزم میخوای خودت بری؟":kook
"میخوام... ولی نمیتونم":Clara
"بزار الان بلندت میکنم":kook
"باشه":Clara
پسر کلارا را بلند کرد و باهم به سمت حمام رفتند[ادامشو خودتون تصور کنید من چیزی به ذهنم نمیرسه.... از فانتزی هاتون کمک بگیرید لطفا.... ولی خب اگه میخواید.... بگید... شاید تو پارت بعد گذاشتم]
__
احساس میکنم از فیک لذت نمیبرید و..... زیاد خوشتون نمیاد.... اگه دوسش ندارین بگین دیگه ادامه نمیدم... ولی خب هنوز ادامه داره تموم نشده....
من همیشه تلاش میکنم که اون چیزی که شما دوست دارید و خوشتون میاد رو بنویسم و خب اگه این فیکو دوست ندارید....
نمیتونم بگم ناراحت نمیشم...
ولی من فیک مینویسم تا شما لذت ببرید پس اگه خوشتون نمیاد بگین....
سعی میکنم ناراحت نشم
۴.۴k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.