سرنوشت اجتناب ناپذیر p17
به خونه رسیدم و تو همون حالت بدون هیچ حرکت یا
حرف اضافه ای به سمت اتاقم رفتم و رو تختم خوابیدم
خستگی اجازه فکر کردن به چیز دیگه ای رو بهم نداد
و پلک های سنگینم روی هم افتادن
35
مامان یوکی_ یوکی! یوکی! بلند شو دیگه ... ظهر شدا
یوکی_ باشه فقط ۵ دیقه دیگه
مامان یوکی_ نمیشه سریع بلند شو که امروز عصر
ساعت ۵ و نیم پرواز داری
با حرف ناگهانی مامان از جام پریدم و به خودم تو آینه
خیره شدم
وضع خراب و خنده داری داشتم ولی حتی نمیتونستم
یک لبخند کوتاه هم رو لبام بذارم
لباسامو عوض کردم و بعد از گرفتن یک دوش آب
گرم پایین رفتم
یوکی_ مامان چرا اینقدر زود بلیط گرفتی؟
مامان یوکی_ چون هفته دیگه عروسیمه و امروز میان
برای اساس کشی ... فکر نکنم خوشت بیاد تو اون
وضع اینجا باشی
یوکی_ باشه ممنون ... اینجوری بهتره
مامان یوکی_ میدونم االن خیلی از من متنفری ولی
باور کن انتخاب من و تو برای آینده هر دوی ما
بهترینه
36
درسته از مادرم خیلی ناراحت بودم ولی در حدی نبود
که بخوام ازش متنفر شم و اون رو مسبب نبودنم با
لوکاس بدونم ، در واقع موقعیتی که توش بودیم از
ازدواج مامانم گرفته تا شوهوا اجازه نمیداد مثل همیشه
باهم باشیم و منم پذیرفتمش..... اما از یک چیز مطمئنم
و اون اینه که حتی اگر والدینمون ازدواج میکردن و
میخواستن لوکاس با شوهوا ازدواج کنه ، ما انتخابمون
جدایی نبود اما با وجود بچه ای در شکم شوهوا وضع
تغییر اساسی کرده
یوکی_ مامان ، اینطوری حرف نزن ..... من هنوز
خیلی جوونم و انتخاب های زیادی دارم و اصال از
دستت ناراحت نشدم و اگرم شدم لحظه ای بوده
مادرم محکم منو در آغوشش گرفت و دستاش رو
نوازش وار روی کمرم حرکت داد ،کمی اشکام
شونشو خیس کردن اما جلو خودمو گرفتم
مامان یوکی_ همیشه از اینکه تو دختر منی
سپاسگزارم ..... خیلی خوب بزرگ شدی☺
یوکی_ معلومه چون دختر شمام�
حرف اضافه ای به سمت اتاقم رفتم و رو تختم خوابیدم
خستگی اجازه فکر کردن به چیز دیگه ای رو بهم نداد
و پلک های سنگینم روی هم افتادن
35
مامان یوکی_ یوکی! یوکی! بلند شو دیگه ... ظهر شدا
یوکی_ باشه فقط ۵ دیقه دیگه
مامان یوکی_ نمیشه سریع بلند شو که امروز عصر
ساعت ۵ و نیم پرواز داری
با حرف ناگهانی مامان از جام پریدم و به خودم تو آینه
خیره شدم
وضع خراب و خنده داری داشتم ولی حتی نمیتونستم
یک لبخند کوتاه هم رو لبام بذارم
لباسامو عوض کردم و بعد از گرفتن یک دوش آب
گرم پایین رفتم
یوکی_ مامان چرا اینقدر زود بلیط گرفتی؟
مامان یوکی_ چون هفته دیگه عروسیمه و امروز میان
برای اساس کشی ... فکر نکنم خوشت بیاد تو اون
وضع اینجا باشی
یوکی_ باشه ممنون ... اینجوری بهتره
مامان یوکی_ میدونم االن خیلی از من متنفری ولی
باور کن انتخاب من و تو برای آینده هر دوی ما
بهترینه
36
درسته از مادرم خیلی ناراحت بودم ولی در حدی نبود
که بخوام ازش متنفر شم و اون رو مسبب نبودنم با
لوکاس بدونم ، در واقع موقعیتی که توش بودیم از
ازدواج مامانم گرفته تا شوهوا اجازه نمیداد مثل همیشه
باهم باشیم و منم پذیرفتمش..... اما از یک چیز مطمئنم
و اون اینه که حتی اگر والدینمون ازدواج میکردن و
میخواستن لوکاس با شوهوا ازدواج کنه ، ما انتخابمون
جدایی نبود اما با وجود بچه ای در شکم شوهوا وضع
تغییر اساسی کرده
یوکی_ مامان ، اینطوری حرف نزن ..... من هنوز
خیلی جوونم و انتخاب های زیادی دارم و اصال از
دستت ناراحت نشدم و اگرم شدم لحظه ای بوده
مادرم محکم منو در آغوشش گرفت و دستاش رو
نوازش وار روی کمرم حرکت داد ،کمی اشکام
شونشو خیس کردن اما جلو خودمو گرفتم
مامان یوکی_ همیشه از اینکه تو دختر منی
سپاسگزارم ..... خیلی خوب بزرگ شدی☺
یوکی_ معلومه چون دختر شمام�
۸۳۵
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.