Part 23
Part 23
شوگا : به خواستت نرسیدی زندست
تهیونگ عصبی رفت سمته شوگا اما جونکوک زود جلویه تهیونگ رو گرفت
جونکوک : آروم باش پسر
تهیونگ انگشته اشارش رو به سمته شوگا گرفت و با عصبانیت بهش گفت
تهیونگ : اگه فقط یه دفعه دیگه اینجوری حرف بزنی اون وقت دیگه اون رویه منو می بینی
جونکوک : هی چتونه کافیه ما تو بیمارستانیم بس کنید
شوگا : شما ها برید من پیشته ات می مونم
تهیونگ : هیچکس اینجا نمی مونه همه میریم بعدن خودم میام
هرچهار تا شون رفتن آپارتمانش شون
وقتی وارده آپارتمان شدن همیه آپارتمان در سکوت بود
تهیونگ رفت داخله اتاقش بعد از عوض کرده لباسش رفت
سالون
جیمین و جونکوک تویه سالون نشسته بودن
تهیونگ : دارن میرم بیمارستان
جیمین : اگه چیزی شد حتما خبر بدی
تهیونگ : باشه
تهیونگ سوار ماشینش شد به سمته بیمارستان حرکت کرد
بارون دیگه نمی بارید ولی هوا خیلی سرد بود
تهیونگ رسید بیمارستان از ماشین پیاده شد و رفت اتاقه ات
خیلی آروم درو باز کرد به صورته معصومه ات که غرق در خواب بود ولی درعین حال رنگه صورتش مثله گج سفید شده بود لباش خشک شده بودن
رفت کنارش رویه تخت نشست خیلی آروم دستشو گذاشت رویه دسته ات و با خودش زمزمه کرد
تهیونگ : خیلی معذرت میخوام
____________
« سئول صبح ساعت 30 : 8 »
ات با حس کردن دسته یکی تو دستش چشماشو باز کرد
نگاهی به دستش کرد تهیونگ تهیونگ درحال نشستن خوابش برده بود دسته ات رو گرفته بود
ات خیلی آروم موهای رو صورته تهیونگ رو کنار زد
با خودش خیلی آروم زمزمه کرد
ات : چرا باهام بد رفتاری میکنی
شوگا : به خواستت نرسیدی زندست
تهیونگ عصبی رفت سمته شوگا اما جونکوک زود جلویه تهیونگ رو گرفت
جونکوک : آروم باش پسر
تهیونگ انگشته اشارش رو به سمته شوگا گرفت و با عصبانیت بهش گفت
تهیونگ : اگه فقط یه دفعه دیگه اینجوری حرف بزنی اون وقت دیگه اون رویه منو می بینی
جونکوک : هی چتونه کافیه ما تو بیمارستانیم بس کنید
شوگا : شما ها برید من پیشته ات می مونم
تهیونگ : هیچکس اینجا نمی مونه همه میریم بعدن خودم میام
هرچهار تا شون رفتن آپارتمانش شون
وقتی وارده آپارتمان شدن همیه آپارتمان در سکوت بود
تهیونگ رفت داخله اتاقش بعد از عوض کرده لباسش رفت
سالون
جیمین و جونکوک تویه سالون نشسته بودن
تهیونگ : دارن میرم بیمارستان
جیمین : اگه چیزی شد حتما خبر بدی
تهیونگ : باشه
تهیونگ سوار ماشینش شد به سمته بیمارستان حرکت کرد
بارون دیگه نمی بارید ولی هوا خیلی سرد بود
تهیونگ رسید بیمارستان از ماشین پیاده شد و رفت اتاقه ات
خیلی آروم درو باز کرد به صورته معصومه ات که غرق در خواب بود ولی درعین حال رنگه صورتش مثله گج سفید شده بود لباش خشک شده بودن
رفت کنارش رویه تخت نشست خیلی آروم دستشو گذاشت رویه دسته ات و با خودش زمزمه کرد
تهیونگ : خیلی معذرت میخوام
____________
« سئول صبح ساعت 30 : 8 »
ات با حس کردن دسته یکی تو دستش چشماشو باز کرد
نگاهی به دستش کرد تهیونگ تهیونگ درحال نشستن خوابش برده بود دسته ات رو گرفته بود
ات خیلی آروم موهای رو صورته تهیونگ رو کنار زد
با خودش خیلی آروم زمزمه کرد
ات : چرا باهام بد رفتاری میکنی
۴.۴k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.