فیک کوک ( اعتماد)پارت ۳۸
از زبان ا/ت
مرد مسن ادامه داد و گفت : چه فرقی میکنه الان یا یه زمان دیگه بالاخره که کشته میشه جونگ کوک تو از همه ما عاقل تری میدونی که این دختر چقدر خطرناکه
من کجام خطرناک بود مگه چیکار کرده بودم..از حرفای سنگینی که میزدن قلبم به تپش افتاد راست میگفت قرار بود منم کشته بشم...من از مرگ نمیترسیدم از اینکه توسط کسی که الان دستم تو دستشه کشته بشم میترسیدم اگه همین کار رو میکرد چی ؟
دستم شُل شد که جونگ کوک نزاشت دستم از دستش لیز بخوره محکم چسبیدش و بلافاصله اسلحش رو درآورد و سمت مرد گرفت و گفت : مگه کر شدین گمشید بیرون از خونم
مرد با حرص چشم ازمون گرفت و سوار ماشین شدن و گورشون رو گم کردن
جونگ کوک با صدای بلند گفت : جانگ شین برو و نگهبان ها رو زیاد کن بقیه نگهبان ها هم برگردن سره پست های خودشون
دستم رو گذاشتم روی قلبم
جونگ کوک وقتی برگشت سمتم حس نگرانیش رو میتونستم بفهمم سرم رو انداختم پایین چون نمیخواستم اشکام رو ببینه آروم گفتم : تو که منو نمیدی به اونا ؟
گفت : به من نگاه کن ا/ت
سرم رو آوردم بالا با انگشت شصتش اشکام رو پاک کرد و جدی گفت : نمیخوام تا موقعی که پیش منی اشکات رو هدر بدی دیگه واسه حرفای همچین حروم زاده هایی گریه نکن فهمیدی؟
گفتم : فهمیدم
چرا یه چیزی داشت از داخل میخوردم و من سعی داشتم قایمش کنم...من دوسش داشتم ؟ عاشق شده بودم ؟ یا فقط از سره سن کمی که داشتم یه حرفی میزدم (( یه دنیا دارن میگن عاشق شدی بعد تو داری چرت میگی 😑💔))
مرد مسن ادامه داد و گفت : چه فرقی میکنه الان یا یه زمان دیگه بالاخره که کشته میشه جونگ کوک تو از همه ما عاقل تری میدونی که این دختر چقدر خطرناکه
من کجام خطرناک بود مگه چیکار کرده بودم..از حرفای سنگینی که میزدن قلبم به تپش افتاد راست میگفت قرار بود منم کشته بشم...من از مرگ نمیترسیدم از اینکه توسط کسی که الان دستم تو دستشه کشته بشم میترسیدم اگه همین کار رو میکرد چی ؟
دستم شُل شد که جونگ کوک نزاشت دستم از دستش لیز بخوره محکم چسبیدش و بلافاصله اسلحش رو درآورد و سمت مرد گرفت و گفت : مگه کر شدین گمشید بیرون از خونم
مرد با حرص چشم ازمون گرفت و سوار ماشین شدن و گورشون رو گم کردن
جونگ کوک با صدای بلند گفت : جانگ شین برو و نگهبان ها رو زیاد کن بقیه نگهبان ها هم برگردن سره پست های خودشون
دستم رو گذاشتم روی قلبم
جونگ کوک وقتی برگشت سمتم حس نگرانیش رو میتونستم بفهمم سرم رو انداختم پایین چون نمیخواستم اشکام رو ببینه آروم گفتم : تو که منو نمیدی به اونا ؟
گفت : به من نگاه کن ا/ت
سرم رو آوردم بالا با انگشت شصتش اشکام رو پاک کرد و جدی گفت : نمیخوام تا موقعی که پیش منی اشکات رو هدر بدی دیگه واسه حرفای همچین حروم زاده هایی گریه نکن فهمیدی؟
گفتم : فهمیدم
چرا یه چیزی داشت از داخل میخوردم و من سعی داشتم قایمش کنم...من دوسش داشتم ؟ عاشق شده بودم ؟ یا فقط از سره سن کمی که داشتم یه حرفی میزدم (( یه دنیا دارن میگن عاشق شدی بعد تو داری چرت میگی 😑💔))
۱۲۷.۱k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.