فیک اجبار
فیک اجبار
پارت : ⁹
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
و رسیدیم خونه ی میونگ در زدم و نایون در رو باز کرد پرید بغلم
نایون : ماماننن
میونگ : عه؟ سلام ات
ات : سلام میونگ...میونگ من دیگه نایون رو میبرم
میونگ: باشه،اما نایون رو پیش منم بیاریاااا
ات : باشه...خدافظ
نایون: بای بای
میونگ: خدافظ
رفتیم سوار ماشین شدیم و رسیدیم خونه ی جیهوپ و وسایل هامون رو بستیم فردا میخواستیم حرکت کنیم چون من واقعا دیگه از سئول خسته شده بودم رفتیم و شام خوردیم نایون خوابش میومد رفت خوابید منم یکم کتاب خوندم و رفتم خوابیدم
(پرش به فردا صبح)
بیدار شدم رفتم توی سالن و حیهوپ هم بیدار بود
جیهوپ: سلام ات..بیا صبحانه درست کردم
ات : واو
جیهوپ: چون داری میری باید پر انرژی باشی
خندیدم و رفتم نایون رو بیدار کردم و رفتیم و صبحانه خوردیم ما میخواستیم ساعت ۱۲ بریم و نایون گفت کارتون ببینیم پس یدونه کارتون زدیم و دیدیم ساعت نزدیک ۱۱ بود پس رفتم لباش پوشیدم و نایون رو هم یک لباس تنش کردم و چمدون رو برداشتم و نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمت در
جیهوپ: خدافظ
ات : خدافظ جیهوپ...جیهوپ ممنونم توی این مدت پیش ما بودی
جیهوپ: کاری نکردم که ، خدافظ نایون کوچولو
نایون: من کوچولو نیستم اما خدافظ
رفتیم توی ماشین خوب دیگه داریم میریم و راه برگشت نیست اما رفتم پیش میونگ که از اونم خداحافظی کنم و در خونه رو زدم
میونگ: سلام ات..چیزی شده؟
ات : نه من راستش میخوام برم به بوستان برای همین میخوام ازت خداحافظی کنم
میونگ : دلم برات تنگ میشه (بغلش کرد)
ات : منم
میونگ : نایون دلم برای تو هم تنگ میشه
نایون: منم دلم تنگ میشه عمه
میونگ: خدافظ
نایون: بای بای
ات : خدافظ
و حرکت کردیم به سمت جاده
ات : خوب نایون بریم؟
نایون: بریم...میشه اهنگ هم بزاری
ات : بله که میشه
از دید تهیونگ:......
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
پایان این پارت
پارت : ⁹
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
و رسیدیم خونه ی میونگ در زدم و نایون در رو باز کرد پرید بغلم
نایون : ماماننن
میونگ : عه؟ سلام ات
ات : سلام میونگ...میونگ من دیگه نایون رو میبرم
میونگ: باشه،اما نایون رو پیش منم بیاریاااا
ات : باشه...خدافظ
نایون: بای بای
میونگ: خدافظ
رفتیم سوار ماشین شدیم و رسیدیم خونه ی جیهوپ و وسایل هامون رو بستیم فردا میخواستیم حرکت کنیم چون من واقعا دیگه از سئول خسته شده بودم رفتیم و شام خوردیم نایون خوابش میومد رفت خوابید منم یکم کتاب خوندم و رفتم خوابیدم
(پرش به فردا صبح)
بیدار شدم رفتم توی سالن و حیهوپ هم بیدار بود
جیهوپ: سلام ات..بیا صبحانه درست کردم
ات : واو
جیهوپ: چون داری میری باید پر انرژی باشی
خندیدم و رفتم نایون رو بیدار کردم و رفتیم و صبحانه خوردیم ما میخواستیم ساعت ۱۲ بریم و نایون گفت کارتون ببینیم پس یدونه کارتون زدیم و دیدیم ساعت نزدیک ۱۱ بود پس رفتم لباش پوشیدم و نایون رو هم یک لباس تنش کردم و چمدون رو برداشتم و نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمت در
جیهوپ: خدافظ
ات : خدافظ جیهوپ...جیهوپ ممنونم توی این مدت پیش ما بودی
جیهوپ: کاری نکردم که ، خدافظ نایون کوچولو
نایون: من کوچولو نیستم اما خدافظ
رفتیم توی ماشین خوب دیگه داریم میریم و راه برگشت نیست اما رفتم پیش میونگ که از اونم خداحافظی کنم و در خونه رو زدم
میونگ: سلام ات..چیزی شده؟
ات : نه من راستش میخوام برم به بوستان برای همین میخوام ازت خداحافظی کنم
میونگ : دلم برات تنگ میشه (بغلش کرد)
ات : منم
میونگ : نایون دلم برای تو هم تنگ میشه
نایون: منم دلم تنگ میشه عمه
میونگ: خدافظ
نایون: بای بای
ات : خدافظ
و حرکت کردیم به سمت جاده
ات : خوب نایون بریم؟
نایون: بریم...میشه اهنگ هم بزاری
ات : بله که میشه
از دید تهیونگ:......
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
پایان این پارت
۱۴.۵k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.