رمان اجرای عاشقانه-پارت هشتم
رمان اجرای عاشقانه-پارت هشتم
من قلبم میوفته کف کفشم و سریع میدوم و وارد ساختمان مدرسه میشم و میبینم که سهون دستاش توی جیب شلوارش کرده و داره با خانوم پارک حرف میزنه چندتا نفس عمیق می کشم تا معلوم نشه دویدم!میرم سمتشون با رسیدن من هردو سکوت می کنن!من برم بزنم جلوبندی این دوتا رو پایین بیارماااااا!
من-ببخشید من رفته بودم یکم مدرسه رو نگاه کنم!
خانوم پارک-کار خوبی کردی!
سهون-ما دیگه باید بریم ببخشید که مزاحمتون شدیم!
خانوم پارک-بازم به ما سربزنین!
هردومون به نشونه احترام خم میشیم و بعد راه میوفتیم سمت در خروجی!
من-اهم...چیزه...می گم که...دستت درد نکنه!
سهون-چرا؟
من-چونکه...چونکه...خوب اینجا مدرسه معروفیه و آدم معروف زیاد توشن اگر تو باهام نمیومدی فکر نکنم ثبت نامم می کردن!
سهون-تو از کجا میدونی که اینجا آدم معروف داره؟
ای واااااااااااااااااای!
من-خوب...خوب...الان دوتا دختر دیدم دنبال هم میدون منم رفتم دنبالشون بعد دیدم ایون جونگ و جی یئونن!
سهون-پس واسه همون دویده بودی؟
این از کجا فهمیده من دویدم؟
من-نه من ندویدم
سهون-لابد دوباره گوش واستادی بعدم لو رفتی واسه همین دویدی اومدی توی ساختمون تا دستت رو نشه!
با تعجب نگاش می کنمو میگم:
-اصلا اینطور نیس!
سهون-اگه اینطور نیس پس چرا داشتی نفس نفس میزدی؟
من-خوب...خوب...حالا اینو ولش کن وسیله هامو کی ببرم خوابگاه
سهون-هیچ وقت
من-هییییییییی!معلومه چی میگی؟نکنه زده به سرت؟
سهون با همون خونسردی همیشگیش میگه:
-نه مثل اینکه تو زده به سرت!تو اجازه نداری بری توی خوابگاه پسرونه!
من-اصلا تو چیکارمی که بهم اجازه بدی یا ندی؟
سهون-نکه اگر مادر و پدرت بفهمن با خوش رویی بهت اجازه میدن!
راستم میگه ها!
من-پس من چیکار کنم؟خواهش می کنم بذار برم!
سهون-به من چه اصلا
من-خو حرف منم همینه به تو چه اصلا!
وای باز گند زدم دستمو جلوی دهنم می گیرمو می گم:
-ببخشید!
سهون یه نگاه بد بهم میندازه و میگه:
-هرکار دوس داری بکن!
و جلوتر از من راه میوفته و چمدونمو از توی ماشینش درمیاره و میذاره جلوم!
سهون-بقیه اش با خودت!
و میره سوار ماشینش میشه موخواد راه بیوفته که میرم جلوی ماشینشو میگم:
-وایسا وایسا!
کلافه پیاده میشه و میگه:
-چیه؟
من-میشه یه لحظه گوشیتو بدی؟
سهون-مگه خودت گوشی نداری؟
من-چرا دارم ولی شارژ برقی نداره خاموشه!
گوشی گرون قیمتشو میده دستم و میگه:
-فقط زود!
ازش فاصله میگیرمو شماره بابا رو میگیرم!
من-الو؟
مامان-وااااااااای جسیکا عزیزم تویی؟
من-مامان!حالا که صداتو میشنوم میفهمم که چقدر دلتنگتم!
ناگهان بغض می کنم
مامان-عزیزم چیزی شده؟
من-نه مامان فقط زنگ زدم که بگم من خوابگاهو هماهنگ کردم نگران نباشید!
مامان-بااشه عزیزم مراقب خودت باش!به خودت سرما نده و غذاهای سالم بخور!
من-چشم قربونت بشم!کاری نداری؟
مامان-نه عزیزم با تو کاری ندارم فقط این گوشی کیه؟
من-گوشی سهونه مامان من گوشیم خاموش شده بود این شد که با گوشی اون تماس گرفتم
مامان-گوشی رو بده بهش تا احوالشو بپرسم
میرم طرفشو گوشیو میگیرم سمتش
من-مامانمه باهات کار داره
با تعجب گوشیو از دستم میگیره و میره میشینه توی ماشینش!
...
به ساعتم نگاه می کنم دو دقیقه اس که دارن حرف می زنن!یهو سهون از ماشین پیاده میشه و چمدونمو برمیداره و میذاره توی ماشینش
من-هی!داری چیکار می کنی؟
سهون-سوارشو بریم خونه ما
من-من هیچ جا نمیام یا خوابگاه یا هیچ جا!
سهون میاد طرفم که یه قدم میرم عقب یهو خیز میکشه طرفم منم جیغ کوتاهی میکشم و فرار می کنم اونم دنبالم به پنج ثانیه نمی کشه که دستمو از پشت میگیره!این چرا انقدر دو داره؟
دستمو میگیره و دنبال خودش میکشه و منم خودمو عقب میکم ولی کاملا بی فایده اس!
من با سروصدا میگم:
-من نمیام!دستمو ول کن!با تو ام!
من قلبم میوفته کف کفشم و سریع میدوم و وارد ساختمان مدرسه میشم و میبینم که سهون دستاش توی جیب شلوارش کرده و داره با خانوم پارک حرف میزنه چندتا نفس عمیق می کشم تا معلوم نشه دویدم!میرم سمتشون با رسیدن من هردو سکوت می کنن!من برم بزنم جلوبندی این دوتا رو پایین بیارماااااا!
من-ببخشید من رفته بودم یکم مدرسه رو نگاه کنم!
خانوم پارک-کار خوبی کردی!
سهون-ما دیگه باید بریم ببخشید که مزاحمتون شدیم!
خانوم پارک-بازم به ما سربزنین!
هردومون به نشونه احترام خم میشیم و بعد راه میوفتیم سمت در خروجی!
من-اهم...چیزه...می گم که...دستت درد نکنه!
سهون-چرا؟
من-چونکه...چونکه...خوب اینجا مدرسه معروفیه و آدم معروف زیاد توشن اگر تو باهام نمیومدی فکر نکنم ثبت نامم می کردن!
سهون-تو از کجا میدونی که اینجا آدم معروف داره؟
ای واااااااااااااااااای!
من-خوب...خوب...الان دوتا دختر دیدم دنبال هم میدون منم رفتم دنبالشون بعد دیدم ایون جونگ و جی یئونن!
سهون-پس واسه همون دویده بودی؟
این از کجا فهمیده من دویدم؟
من-نه من ندویدم
سهون-لابد دوباره گوش واستادی بعدم لو رفتی واسه همین دویدی اومدی توی ساختمون تا دستت رو نشه!
با تعجب نگاش می کنمو میگم:
-اصلا اینطور نیس!
سهون-اگه اینطور نیس پس چرا داشتی نفس نفس میزدی؟
من-خوب...خوب...حالا اینو ولش کن وسیله هامو کی ببرم خوابگاه
سهون-هیچ وقت
من-هییییییییی!معلومه چی میگی؟نکنه زده به سرت؟
سهون با همون خونسردی همیشگیش میگه:
-نه مثل اینکه تو زده به سرت!تو اجازه نداری بری توی خوابگاه پسرونه!
من-اصلا تو چیکارمی که بهم اجازه بدی یا ندی؟
سهون-نکه اگر مادر و پدرت بفهمن با خوش رویی بهت اجازه میدن!
راستم میگه ها!
من-پس من چیکار کنم؟خواهش می کنم بذار برم!
سهون-به من چه اصلا
من-خو حرف منم همینه به تو چه اصلا!
وای باز گند زدم دستمو جلوی دهنم می گیرمو می گم:
-ببخشید!
سهون یه نگاه بد بهم میندازه و میگه:
-هرکار دوس داری بکن!
و جلوتر از من راه میوفته و چمدونمو از توی ماشینش درمیاره و میذاره جلوم!
سهون-بقیه اش با خودت!
و میره سوار ماشینش میشه موخواد راه بیوفته که میرم جلوی ماشینشو میگم:
-وایسا وایسا!
کلافه پیاده میشه و میگه:
-چیه؟
من-میشه یه لحظه گوشیتو بدی؟
سهون-مگه خودت گوشی نداری؟
من-چرا دارم ولی شارژ برقی نداره خاموشه!
گوشی گرون قیمتشو میده دستم و میگه:
-فقط زود!
ازش فاصله میگیرمو شماره بابا رو میگیرم!
من-الو؟
مامان-وااااااااای جسیکا عزیزم تویی؟
من-مامان!حالا که صداتو میشنوم میفهمم که چقدر دلتنگتم!
ناگهان بغض می کنم
مامان-عزیزم چیزی شده؟
من-نه مامان فقط زنگ زدم که بگم من خوابگاهو هماهنگ کردم نگران نباشید!
مامان-بااشه عزیزم مراقب خودت باش!به خودت سرما نده و غذاهای سالم بخور!
من-چشم قربونت بشم!کاری نداری؟
مامان-نه عزیزم با تو کاری ندارم فقط این گوشی کیه؟
من-گوشی سهونه مامان من گوشیم خاموش شده بود این شد که با گوشی اون تماس گرفتم
مامان-گوشی رو بده بهش تا احوالشو بپرسم
میرم طرفشو گوشیو میگیرم سمتش
من-مامانمه باهات کار داره
با تعجب گوشیو از دستم میگیره و میره میشینه توی ماشینش!
...
به ساعتم نگاه می کنم دو دقیقه اس که دارن حرف می زنن!یهو سهون از ماشین پیاده میشه و چمدونمو برمیداره و میذاره توی ماشینش
من-هی!داری چیکار می کنی؟
سهون-سوارشو بریم خونه ما
من-من هیچ جا نمیام یا خوابگاه یا هیچ جا!
سهون میاد طرفم که یه قدم میرم عقب یهو خیز میکشه طرفم منم جیغ کوتاهی میکشم و فرار می کنم اونم دنبالم به پنج ثانیه نمی کشه که دستمو از پشت میگیره!این چرا انقدر دو داره؟
دستمو میگیره و دنبال خودش میکشه و منم خودمو عقب میکم ولی کاملا بی فایده اس!
من با سروصدا میگم:
-من نمیام!دستمو ول کن!با تو ام!
۱۷.۵k
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.