فیک کوکی💝
pt 3
این داستان چطور فرار کنم؟
.
.
.
ویو ا.ت
بعد از اینکه اومدیم توی کلاس داشتم فکر میکردم چطور از این مخمصه ای که برای خودم درست کردم خلاص بشم
(علامت هانده&)
&انقدر نگران نباش
ا.ت: من از بی آبرویی نجاتت دادم
& ممنون
ا.ت: بیا بریم بشینیم
رفتیم نشستیم زنگ خورد و بچه ها اومدن توی کلاس همشون درمورد من و جئون صحبت میکردن
مینا: چطور به خودش اجازه داده
مایا: باید به حسابش برسیم تا دیگه از این غلطا نکنه
خب این یسری از حرفاشون بود
وقتی جئون وارد شد همش داشت به من نگاه میکرد
ا.ت : جیهوپ حالا باید چیکار کنم(اروم)
(علامت جیهوپ*)
*باید هرچی سریع تر یه فکر برداریم
ا.ت: ببین این اعلامیه رو تو کلاب سور زده وای خدایا منو میکشه(اروم)
*تو هرکار انجام میدی فقط نترس
ا.ت: باشه من نمیترسم
وقتی استاد درس رو تموم کرد از دانشگاه خارج شدم وایستاده بودم و منتظر ماشینی که بابام گفته بود رفت و آمدم با اونه بودم که که جئون اومد از پشت سر بهم چیزی گفت طوری که نفساش به گردنم برخورد میکردن اون گفت که
کوک: مراقب خودت باش شوالیه ی سیاه
چرا داشت بهم میگفت شوالیه ی سیاه؟
اینو گفت و سوار ماشینش شد و رفت بعد از اون هم ماشین ما اومد سوارش شدم
ا.ت: نباید انقدر دیر میومدی
ب.گ: ببخشید خانم رئیس
ا.ت: برو
بعد از ۵ مین رسیدیم عمارت سریع پیاده شدم و رفتم داخل
یکی از خدمه ها: خوش اومدین خانم
ا.ت: ممنون
*اون خدمه اسمش لوناست*
لونا: خانم پدرتون منتظر شما هستن
ا.ت: توی اتاقشه؟
لونا: بله
رفتم طبقه ی بالا در زدم و وارد شدم که دیدم پدرم روی تخت با حالت مریضی افتاده
ا.ت: پدر حالتون خوبه؟(نگران)
ب.ت: سرفه... خوبم خوبم اما امروز یکم مریض احوالم
ا.ت: اشکال نداره میگم آجوما الان براتون آبمیوه و سوپ بیاره( میبینم ا.ت دکترم شده😅)
ب.ت: دخترم امروز مهمونی شرک های آقای کیم هستش من باید میرفتم اما تو باید به جای وارث اونجا حاضر باشی لازم نیست کار. ...سرفه... کار خاصی انجام بدی فقط با آقای چان (منشی) صحبت کن برو پیش آقای کیم و بهشون بگو تصمیم برای شرکت تو مد امسال براشون قطعیه یا نه و نکات رو بگو خارج شو
ا.ت :پدر تو به این میگی کار ساده؟ درسته از اون مهمونی هاست که همیشه با خودت میرفتم اما من فقط مدلم و درمورد بعضی از چیزا رو میدونم
ب.ت: لطفا ا.ت
ا.ت: باشه بابا جون فقط بخاطر شما
ب.ت : مهمونی ساعت ۸
ا.ت: چشم
ب.ت: حالا هم برو من استراحت کنم
از اتاق خارج شدم و رفتم سمت اتاق خودم
ویو راوی
بعد از رفتن ا.ت از اتاق پدر ا.ت از روی تخت بلند میشه وسر و وضعش رو درست میکنه
ب.ت :میدونستم اگه فکر کنه مریضم میره این مهمونی برای وارث های شرکاست هعی دختر کوچولوم دیگه بزرگ شده
ویو ا.ت
رفتم توی اتاقم کمد رو گشتم و یه لباس توی باکس دیدم که....
این داستان چطور فرار کنم؟
.
.
.
ویو ا.ت
بعد از اینکه اومدیم توی کلاس داشتم فکر میکردم چطور از این مخمصه ای که برای خودم درست کردم خلاص بشم
(علامت هانده&)
&انقدر نگران نباش
ا.ت: من از بی آبرویی نجاتت دادم
& ممنون
ا.ت: بیا بریم بشینیم
رفتیم نشستیم زنگ خورد و بچه ها اومدن توی کلاس همشون درمورد من و جئون صحبت میکردن
مینا: چطور به خودش اجازه داده
مایا: باید به حسابش برسیم تا دیگه از این غلطا نکنه
خب این یسری از حرفاشون بود
وقتی جئون وارد شد همش داشت به من نگاه میکرد
ا.ت : جیهوپ حالا باید چیکار کنم(اروم)
(علامت جیهوپ*)
*باید هرچی سریع تر یه فکر برداریم
ا.ت: ببین این اعلامیه رو تو کلاب سور زده وای خدایا منو میکشه(اروم)
*تو هرکار انجام میدی فقط نترس
ا.ت: باشه من نمیترسم
وقتی استاد درس رو تموم کرد از دانشگاه خارج شدم وایستاده بودم و منتظر ماشینی که بابام گفته بود رفت و آمدم با اونه بودم که که جئون اومد از پشت سر بهم چیزی گفت طوری که نفساش به گردنم برخورد میکردن اون گفت که
کوک: مراقب خودت باش شوالیه ی سیاه
چرا داشت بهم میگفت شوالیه ی سیاه؟
اینو گفت و سوار ماشینش شد و رفت بعد از اون هم ماشین ما اومد سوارش شدم
ا.ت: نباید انقدر دیر میومدی
ب.گ: ببخشید خانم رئیس
ا.ت: برو
بعد از ۵ مین رسیدیم عمارت سریع پیاده شدم و رفتم داخل
یکی از خدمه ها: خوش اومدین خانم
ا.ت: ممنون
*اون خدمه اسمش لوناست*
لونا: خانم پدرتون منتظر شما هستن
ا.ت: توی اتاقشه؟
لونا: بله
رفتم طبقه ی بالا در زدم و وارد شدم که دیدم پدرم روی تخت با حالت مریضی افتاده
ا.ت: پدر حالتون خوبه؟(نگران)
ب.ت: سرفه... خوبم خوبم اما امروز یکم مریض احوالم
ا.ت: اشکال نداره میگم آجوما الان براتون آبمیوه و سوپ بیاره( میبینم ا.ت دکترم شده😅)
ب.ت: دخترم امروز مهمونی شرک های آقای کیم هستش من باید میرفتم اما تو باید به جای وارث اونجا حاضر باشی لازم نیست کار. ...سرفه... کار خاصی انجام بدی فقط با آقای چان (منشی) صحبت کن برو پیش آقای کیم و بهشون بگو تصمیم برای شرکت تو مد امسال براشون قطعیه یا نه و نکات رو بگو خارج شو
ا.ت :پدر تو به این میگی کار ساده؟ درسته از اون مهمونی هاست که همیشه با خودت میرفتم اما من فقط مدلم و درمورد بعضی از چیزا رو میدونم
ب.ت: لطفا ا.ت
ا.ت: باشه بابا جون فقط بخاطر شما
ب.ت : مهمونی ساعت ۸
ا.ت: چشم
ب.ت: حالا هم برو من استراحت کنم
از اتاق خارج شدم و رفتم سمت اتاق خودم
ویو راوی
بعد از رفتن ا.ت از اتاق پدر ا.ت از روی تخت بلند میشه وسر و وضعش رو درست میکنه
ب.ت :میدونستم اگه فکر کنه مریضم میره این مهمونی برای وارث های شرکاست هعی دختر کوچولوم دیگه بزرگ شده
ویو ا.ت
رفتم توی اتاقم کمد رو گشتم و یه لباس توی باکس دیدم که....
۳.۱k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.