جدال بین عشق و نفرت پارت ۲
آقای هوانگ : خب تو باید به صورت مامور مخفی وارد باند اونا بشیو درباره ی باند اطلاعات بدست بیاری.......هر اطلاعاتی رو که به دست آوردی حتی اون جزئی ها رو باید سر یه ساعت مشخص برای ما به صورت ایمیل ارسال کنی........
ا/ت : متوجه شدم قربان......
آقای هوانگ : خوبه......فردا باید آماده ی این ماموریت بشی.....میخواستم بلند شم که گفت.....
آقای هوانگ : اینا شناسنامه و اطلاعاتی هستن که باید حفظ بشی بادقت بخونشون......و درضمن اونجا یه همکار داری.....اونم هر اطلاعاتی که بدست آورد برای تو با اون ایمیلی که روی برگه نوشته شده میفرسته
و توهم برای ما میفرستی....
ا/ت : میشه اسمشو بدونم......
آقای هوانگ : متاسفم اما نمیشه.....
گفتم......
ا/ت : متوجهم.....
برگه ها رو از دستش گرفتمو بهشون خیره شدم.......بلند شدم برم که یهو به سمتش برگشتمو گفتم......
ا/ت : من باید به چه عنوان اونجا باشم.......
آقای هوانگ: خب تو به عنوان یه خدمتکار میری اونجا......زیاد بارت رو سنگین نکن فقط چندس لباس ساده با خودت ببر و وسایل ضروریت.....
ا/ت : چشم قربان.....
بعد از گذاشتن احترام نظامیم از اتاق خارج شدمو به سمت اتاق کار خودم حرکت کردم.....
وارد اتاقِ کارم شدم....پشت صندلیم نشستمو شروع به خونون برگه ها کردم......
نام : ا/ت
نام خانوادگی : کیم
سن : ۲۴ ساله
سال تولد : ۱ سپتامبر ۱۹۹۸
خانواده: در بچگی در اثر تصادف از دست داده....
ا/ت : خب اینا که واقعیته نیاز به حفظ کردن نداره....فقط میمونه شماره تلفنو شماره ملی وَ ایمیلی که باید باهاش کار کنم.....که میتونم وقتی رفتم خونه حفظشون کنم......
برگه هارو برداشتمو خواستم بلند شم که یه برگه از پنجره افتاد تو......
از روی زمین برش داشتم....نوشته بود.....
ا/ت : متوجه شدم قربان......
آقای هوانگ : خوبه......فردا باید آماده ی این ماموریت بشی.....میخواستم بلند شم که گفت.....
آقای هوانگ : اینا شناسنامه و اطلاعاتی هستن که باید حفظ بشی بادقت بخونشون......و درضمن اونجا یه همکار داری.....اونم هر اطلاعاتی که بدست آورد برای تو با اون ایمیلی که روی برگه نوشته شده میفرسته
و توهم برای ما میفرستی....
ا/ت : میشه اسمشو بدونم......
آقای هوانگ : متاسفم اما نمیشه.....
گفتم......
ا/ت : متوجهم.....
برگه ها رو از دستش گرفتمو بهشون خیره شدم.......بلند شدم برم که یهو به سمتش برگشتمو گفتم......
ا/ت : من باید به چه عنوان اونجا باشم.......
آقای هوانگ: خب تو به عنوان یه خدمتکار میری اونجا......زیاد بارت رو سنگین نکن فقط چندس لباس ساده با خودت ببر و وسایل ضروریت.....
ا/ت : چشم قربان.....
بعد از گذاشتن احترام نظامیم از اتاق خارج شدمو به سمت اتاق کار خودم حرکت کردم.....
وارد اتاقِ کارم شدم....پشت صندلیم نشستمو شروع به خونون برگه ها کردم......
نام : ا/ت
نام خانوادگی : کیم
سن : ۲۴ ساله
سال تولد : ۱ سپتامبر ۱۹۹۸
خانواده: در بچگی در اثر تصادف از دست داده....
ا/ت : خب اینا که واقعیته نیاز به حفظ کردن نداره....فقط میمونه شماره تلفنو شماره ملی وَ ایمیلی که باید باهاش کار کنم.....که میتونم وقتی رفتم خونه حفظشون کنم......
برگه هارو برداشتمو خواستم بلند شم که یه برگه از پنجره افتاد تو......
از روی زمین برش داشتم....نوشته بود.....
۷۱.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.