پارت ۴۰ *My alpha*
چشممو باز کردم دیدم ساعت چهاره صبحه.. بلند که شدم دیدم پارچهی روی تخت به گند کشیده شده...کامش دور ورودیمو خیس کرده بود ومیخواستم تمیزش کنم..خوابیده بودم و دیگه بهش نیازی نداشتم به سمت کمدش رفتم..با هر قدمی که بر میداشتم کامش روی پوستم حرکت میکرد.از کمدش تیشرت مشکیه اور سایزی برداشتم و اونقدر بزرگ بود که نیاز به شلواری نباشه و به سمت حموم رفتم نمیخواستم بعد حموم با حوله بیرون بیام و تهیونگ دوباره به سراغم بیاد.
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°
*از دید نویسنده*
بعد از حموم طولانی مدتی..با موهای کاملا خشک و تیشرت مشکلی اورسایز تهیونگ که رون های سفید و برهنهاشو به نمایش میذاشت بیرون اومد و تهیونگ رو دید که بیداره و روی تخت نشسته.
"بیدار شدی؟"
تهیونگ تکخندی کرد و گفت
"من جای تو بودم با این لباس جفتمو به راند دوم دعوت نمیکردم"
سولمین با بیخیالی به سمتش رفت و روی پاهاش نشست.با پررویی گفت
"پیرمردا انرژی راند دومن دارن؟"
تهیونگ با نیشخند و چشمای خمارش به پاهای سفیدش چشم دوخت و با دستش ضربه ای روی رون پای راستش که زخمی نبود زد و گفت
"میخوای بازم فکرای بدمو عملی کنم امگا کوچولو"
سولمین از روی پاهاش بلند شد و با حرص پارچهی روی تخت رو کشید و تهیونگ مجبور شد بلند بشه.
سولمین با اخم پارچه رو تو دستاش مچاله کرد و پرت کرد به سمت تهیونگ و بعد دست به سینه ایستاد و گفت
"ببرش بیرون کثیف شده..یه بار دیگه..یه بار دیگه بهم بگی امگا کوچولو..-"
تهیونگ وسط حرفش گفت
"دیگه واسم ناله نمیکنی؟"
سولمین دستاشو مشت کرده بود و از شدت عصبانیت قرمز شده بود..امادهی جیغ کشیدن بود و تهیونگ با شیطنت جلوش وایستاد و گفت
"نفس بکش..نفس عمیق...افرین همیطوری..افرین امگا کوچولو یه جاییزه خوب بهت میدم"
سولمین چشماشو روی هم فشار داد و جیغ کشید
"برو بیروننننن"
بعد از رفتن تهیونگ روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد.
با به یاد اوردن شیطنت تهیونگ مثل دیوونه ها تو تنهایی میخندید..اوایل از الهه شاکی بود که چرا جفتش به این زودی پیدا شده.اما حالا که فکرشو میکرد حتی از الهه متشکرم بودم .چون تهیونگ کاری کرده بود روزو شبش زود بگذره و ازشون لذت ببره.با دوست پسر قبلیش هیچکدوم از کارایی که با تهیونگ انجام میداد رو انجام نمیداد..
°•○●°•○●°•○●°•○●°•○●°
*از دید نویسنده*
بعد از حموم طولانی مدتی..با موهای کاملا خشک و تیشرت مشکلی اورسایز تهیونگ که رون های سفید و برهنهاشو به نمایش میذاشت بیرون اومد و تهیونگ رو دید که بیداره و روی تخت نشسته.
"بیدار شدی؟"
تهیونگ تکخندی کرد و گفت
"من جای تو بودم با این لباس جفتمو به راند دوم دعوت نمیکردم"
سولمین با بیخیالی به سمتش رفت و روی پاهاش نشست.با پررویی گفت
"پیرمردا انرژی راند دومن دارن؟"
تهیونگ با نیشخند و چشمای خمارش به پاهای سفیدش چشم دوخت و با دستش ضربه ای روی رون پای راستش که زخمی نبود زد و گفت
"میخوای بازم فکرای بدمو عملی کنم امگا کوچولو"
سولمین از روی پاهاش بلند شد و با حرص پارچهی روی تخت رو کشید و تهیونگ مجبور شد بلند بشه.
سولمین با اخم پارچه رو تو دستاش مچاله کرد و پرت کرد به سمت تهیونگ و بعد دست به سینه ایستاد و گفت
"ببرش بیرون کثیف شده..یه بار دیگه..یه بار دیگه بهم بگی امگا کوچولو..-"
تهیونگ وسط حرفش گفت
"دیگه واسم ناله نمیکنی؟"
سولمین دستاشو مشت کرده بود و از شدت عصبانیت قرمز شده بود..امادهی جیغ کشیدن بود و تهیونگ با شیطنت جلوش وایستاد و گفت
"نفس بکش..نفس عمیق...افرین همیطوری..افرین امگا کوچولو یه جاییزه خوب بهت میدم"
سولمین چشماشو روی هم فشار داد و جیغ کشید
"برو بیروننننن"
بعد از رفتن تهیونگ روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد.
با به یاد اوردن شیطنت تهیونگ مثل دیوونه ها تو تنهایی میخندید..اوایل از الهه شاکی بود که چرا جفتش به این زودی پیدا شده.اما حالا که فکرشو میکرد حتی از الهه متشکرم بودم .چون تهیونگ کاری کرده بود روزو شبش زود بگذره و ازشون لذت ببره.با دوست پسر قبلیش هیچکدوم از کارایی که با تهیونگ انجام میداد رو انجام نمیداد..
۵۰.۲k
۱۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.