رمان عشق لجباز من
پارت ۳
ارسلان
دست دیانا رو گرفتم بردمش دفتر و تقاضای ثبت نامشو دادم و باهم افتادیم یه کلاس و رفتیم سر کلاس این هم شانس منه باید با این یجا باشم😑
رفتیم سر کلاس کنار هم نشستیم و استاد شروع کرد درسو
۱ ساعت بعد
از کلاس اومدیم بیرون کلاس بعدیمون یه نیم ساعت دیگه بود
حجم نگاه هارو روی دیانا حس میکردم
+حس بدی داری مگه نه؟
_هوم
+خب برات عادی میشه منم اولا مثل تو بودم همیشه نگاه ها روم بود چون من.....
_تو چی؟
+خیلی کراشم😎
_نه تو خیلی اعتماد به نفس داری😑
+میدونی همه به ادمایی که سطحشون از اونا بالا تره حسودی میکنن و تخریب شون میکنن چه با نگاه چه با حرفاشون
_خب
+و اینکه همین دیگه😑احتمالا سطح ما بالا تره البته که من خیلی از تو بهترم و همچین کراش تر و همچنین تو بدون من نمیتونی زندگی کنی😎
_میتونم
دستمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم: برو بدون من زندگی کن😁
بعدش داشت رد میشد براش پا گرفتم و داشت می افتاد که رو هوا گرفتمش و کشیدمش تو بغلم
دیانا:قبول نیس تو واسم پا گرفتی😑
من:چی من نه حالا هم خودتو از من جدا کن😑
دیانا
تازه یادم افتاد هنوز تو بغلشم😶
ازش جدا شدم و دستشو گرفتم و رفتیم تو کلاس
بعد چندین ساعت کلاسامون تموم شد و رفتیم خونه
هوفففففففف😑
مامان دیانا:میگم دیانا حالا که داری اینجا درس میخونی با ارسلان بشین کار کن یه ذره درست بهتر شه
دیانا:عمرا😑همینی که هست
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
ارسلان
دست دیانا رو گرفتم بردمش دفتر و تقاضای ثبت نامشو دادم و باهم افتادیم یه کلاس و رفتیم سر کلاس این هم شانس منه باید با این یجا باشم😑
رفتیم سر کلاس کنار هم نشستیم و استاد شروع کرد درسو
۱ ساعت بعد
از کلاس اومدیم بیرون کلاس بعدیمون یه نیم ساعت دیگه بود
حجم نگاه هارو روی دیانا حس میکردم
+حس بدی داری مگه نه؟
_هوم
+خب برات عادی میشه منم اولا مثل تو بودم همیشه نگاه ها روم بود چون من.....
_تو چی؟
+خیلی کراشم😎
_نه تو خیلی اعتماد به نفس داری😑
+میدونی همه به ادمایی که سطحشون از اونا بالا تره حسودی میکنن و تخریب شون میکنن چه با نگاه چه با حرفاشون
_خب
+و اینکه همین دیگه😑احتمالا سطح ما بالا تره البته که من خیلی از تو بهترم و همچین کراش تر و همچنین تو بدون من نمیتونی زندگی کنی😎
_میتونم
دستمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم: برو بدون من زندگی کن😁
بعدش داشت رد میشد براش پا گرفتم و داشت می افتاد که رو هوا گرفتمش و کشیدمش تو بغلم
دیانا:قبول نیس تو واسم پا گرفتی😑
من:چی من نه حالا هم خودتو از من جدا کن😑
دیانا
تازه یادم افتاد هنوز تو بغلشم😶
ازش جدا شدم و دستشو گرفتم و رفتیم تو کلاس
بعد چندین ساعت کلاسامون تموم شد و رفتیم خونه
هوفففففففف😑
مامان دیانا:میگم دیانا حالا که داری اینجا درس میخونی با ارسلان بشین کار کن یه ذره درست بهتر شه
دیانا:عمرا😑همینی که هست
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۱۳.۶k
۱۰ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.