فقط یکبار دیگر p24
جیمز: باشه زود بیا از وقت خوابت کم نشه
از خوابگاه زدم بیرون ولی بازم توی راهرو نمیشد گوشی قطع شد رفتم تو حیاط و به نقطه دور از در وایسادم کسی صدامو نمیشنید
به مامان زنگ زدم: من سلام مامان خوبی
صدای گرمش تو گوشم پیچید:سلام عزیزم من خوبم تو چطوری کیونگ سان خوبه
من: ما هم خوبیم شما چه خبر..مامان بزرگ حالش بهتر شد؟
مامان: ن والا هنوز تو بیمارستانه ، دعا کن براش کنیا
من: ایشالا که زودتر خوب بشه ...تو و بابا هم بتونین زودتر برای عروسی کیونگ سان بیاید
مامان: خوب شد گفتی عروس من چطوره دیدیش ؟
من: ن هنوز درست وقت نکردم یه شب به کیونگ سان میگم بیارتش
مامان: باشه به ما هم خبر بده زنگ بزنیم باهاش خرف بزنیم ......ووای عمت اومده بود بیمارستان عیادت بعد کلی حرف میزد و تیکه بار منو بابات کرد ، میگفت ما مراقب نبودیم و حواسمون به مادرجون نیس و....
مامان همچنان داشت حرف میزد و من علاوه بر گوش دادن به صحبتاش به زمانی که داشت از خوابم کم میشد فکر میکردم
بلاخره بعد از کلی غیبت و تعریف اتفاقایی ک افتاده با مامان خدافظی کردم
سری رفتم خوابگاه تا این زمان باقی مونده رو بخوابم اروم وارد اتاق شدم همه خواب بودن
با قدمای آهسته از تخت رفتم بالا و سرمو گذاشتم رو متکا
چند دیقه بعد از اینکه چشامو بستم بعد از سر و صدایی جیمز صدام کرد: کانگ سو.. بیدار شو
بر خلاف میلم چشامو باز کردم: بله
جیمز: پاشو وقت خوابمون تموم شده باید بریم
گوشیمو روشن کردم تا ببینم ساعت چنده
لعنت به این شانس فقط ۴ دیگه شده بود که خوابیده بودم
اومدم پایین و گوشیمو گذاشتم داخل کمد رختکن و بعد رفتیم سر تمرین
ساعت ۶ بود لباس هامون رو عوض کردیم و منتظر اعضا بودیم تا بیان
بعد از اومدنشون راه افتادیم .....کاش میشد تو ماشین بخوابم ولی وظیفه من محافظت بود نباید استراحت میکردم
آرنجامو رو زانو هام گذاشتم و با دستام سرم رو گرفتم به شدت خوابم میومد
با صدای جیمین به سمتش برگشتم: چند ساعت خوابیدی؟
من: ۳ ساعت
از خوابگاه زدم بیرون ولی بازم توی راهرو نمیشد گوشی قطع شد رفتم تو حیاط و به نقطه دور از در وایسادم کسی صدامو نمیشنید
به مامان زنگ زدم: من سلام مامان خوبی
صدای گرمش تو گوشم پیچید:سلام عزیزم من خوبم تو چطوری کیونگ سان خوبه
من: ما هم خوبیم شما چه خبر..مامان بزرگ حالش بهتر شد؟
مامان: ن والا هنوز تو بیمارستانه ، دعا کن براش کنیا
من: ایشالا که زودتر خوب بشه ...تو و بابا هم بتونین زودتر برای عروسی کیونگ سان بیاید
مامان: خوب شد گفتی عروس من چطوره دیدیش ؟
من: ن هنوز درست وقت نکردم یه شب به کیونگ سان میگم بیارتش
مامان: باشه به ما هم خبر بده زنگ بزنیم باهاش خرف بزنیم ......ووای عمت اومده بود بیمارستان عیادت بعد کلی حرف میزد و تیکه بار منو بابات کرد ، میگفت ما مراقب نبودیم و حواسمون به مادرجون نیس و....
مامان همچنان داشت حرف میزد و من علاوه بر گوش دادن به صحبتاش به زمانی که داشت از خوابم کم میشد فکر میکردم
بلاخره بعد از کلی غیبت و تعریف اتفاقایی ک افتاده با مامان خدافظی کردم
سری رفتم خوابگاه تا این زمان باقی مونده رو بخوابم اروم وارد اتاق شدم همه خواب بودن
با قدمای آهسته از تخت رفتم بالا و سرمو گذاشتم رو متکا
چند دیقه بعد از اینکه چشامو بستم بعد از سر و صدایی جیمز صدام کرد: کانگ سو.. بیدار شو
بر خلاف میلم چشامو باز کردم: بله
جیمز: پاشو وقت خوابمون تموم شده باید بریم
گوشیمو روشن کردم تا ببینم ساعت چنده
لعنت به این شانس فقط ۴ دیگه شده بود که خوابیده بودم
اومدم پایین و گوشیمو گذاشتم داخل کمد رختکن و بعد رفتیم سر تمرین
ساعت ۶ بود لباس هامون رو عوض کردیم و منتظر اعضا بودیم تا بیان
بعد از اومدنشون راه افتادیم .....کاش میشد تو ماشین بخوابم ولی وظیفه من محافظت بود نباید استراحت میکردم
آرنجامو رو زانو هام گذاشتم و با دستام سرم رو گرفتم به شدت خوابم میومد
با صدای جیمین به سمتش برگشتم: چند ساعت خوابیدی؟
من: ۳ ساعت
۵۱.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.