من عشق رو با شما تجربه کردم:) p15
_او به هوش اومدی
+قاعدتا اره/:
_صحیح
_خوبی؟
+فک کنم
_هومم
+مگه کوییدیچ تموم شده که تو اینجایی؟
_خب اره... وقتی داشتم میومدم دیدم تیممون بردن و دارن خوشحالی میکنن
+پس اون گریفیندوریا با وجود پاتح بازم باختن...البته معلومه که میبازن...ما ازون احمقا بهتریم
_موافقم..
دستمو گذاشتم زیر چونم که دیدم پدرم و وود وارد درمانگاه شدن
با تعجب به وود که سرش پایین بود نگاه کردم..که اومد و کنار تخت دریکو روبه روی من ایستاد و بهش گفت
=کار من بود...متاسفم
دریکو با لحن حق به جانبی گفت
+در هر صورت پدرم از این موضوع با خبر میشه...
وود رو کرد به پدرم و گفت
=پ...پروفسور؟ میتونم برم؟
&برو
بعد از رفتم وود خانم پامفری اومد و معجونی و به دریکو داد و بعد گفت که میتونه بره...پدرم اپارات کرد و من و دریکوعم راه افتادیم سمت خوابگاه هامون...
پایان فصل اول✓
+قاعدتا اره/:
_صحیح
_خوبی؟
+فک کنم
_هومم
+مگه کوییدیچ تموم شده که تو اینجایی؟
_خب اره... وقتی داشتم میومدم دیدم تیممون بردن و دارن خوشحالی میکنن
+پس اون گریفیندوریا با وجود پاتح بازم باختن...البته معلومه که میبازن...ما ازون احمقا بهتریم
_موافقم..
دستمو گذاشتم زیر چونم که دیدم پدرم و وود وارد درمانگاه شدن
با تعجب به وود که سرش پایین بود نگاه کردم..که اومد و کنار تخت دریکو روبه روی من ایستاد و بهش گفت
=کار من بود...متاسفم
دریکو با لحن حق به جانبی گفت
+در هر صورت پدرم از این موضوع با خبر میشه...
وود رو کرد به پدرم و گفت
=پ...پروفسور؟ میتونم برم؟
&برو
بعد از رفتم وود خانم پامفری اومد و معجونی و به دریکو داد و بعد گفت که میتونه بره...پدرم اپارات کرد و من و دریکوعم راه افتادیم سمت خوابگاه هامون...
پایان فصل اول✓
۱.۲k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.