زندگیه جهنمی (پارته یک)
وقتی نامه رو خوندم خیلی خوش حال شدم چون قبولم کرده بودن و فردا قرار بود به اون ادرس برم خوب اگه قرار باشه اونجا کار کنم دیگه نمیتونم اینجا هم کارمو ادامه بدم پس به اتاقه مدیرمون رفتم و بهش گفتم دیگه به کر تو اینجا نیاز ندرام منتظر موندم تا تهیناش تموم شه و بعده کلی غر غر گوش کردنو نتو سری خوردن حسابمو تصفیه کرد و از مغازه زدم بیرون تا حده امکان سعی کردم نشون ندم که از چنین شغلی چه قدر ذوق دارم تند تند رفتم خونه و درو ممحکم میزدم خواهرم درو باز کرد و با تعجب بهم خیره شد و بعده چنده دیقه از شک بیرون امد و از جلویه در کناتر امدئ اون فقط چند ماه ازم کوچیک تر بود ولی چون اون ناز نازی تر بزرگ شده بود نمیزاشتم تنها بیرون بره یا بخواد کار کنه گونشو بوسیدم و با خوشحالی بهش خیره شدم
ساچی: چی شده خواهری انقدر خوشحالی
ایکو: یه شغل خوب پیدا کردم هم میتونم با در امد یه ماهش بابا رو کامل درمان کنیم هم یه خونه زندگیه خوب داشته باشیم و توهم میتونی هرچی میخوای بیخری هرچیم میخوای بخوری این عالی نیست عزیزم
ساچی: ببینم نکنه میخوای اون کارو کنی؟یادت نرفته که ما قول دادیم سمته اون کار نریم
ایکو: نه یادم نرفته عزیزم این یکم جدیده وقتی یه زندگیمون کامل بشه ازش بیرون میام این شغل چه جوری بگم یکم با روحیاته تو سازگار نیست
ساچی: چی شده خواهری انقدر خوشحالی
ایکو: یه شغل خوب پیدا کردم هم میتونم با در امد یه ماهش بابا رو کامل درمان کنیم هم یه خونه زندگیه خوب داشته باشیم و توهم میتونی هرچی میخوای بیخری هرچیم میخوای بخوری این عالی نیست عزیزم
ساچی: ببینم نکنه میخوای اون کارو کنی؟یادت نرفته که ما قول دادیم سمته اون کار نریم
ایکو: نه یادم نرفته عزیزم این یکم جدیده وقتی یه زندگیمون کامل بشه ازش بیرون میام این شغل چه جوری بگم یکم با روحیاته تو سازگار نیست
۷۶۲
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.