Traitor part ²³
Traitor part ²³
³⁰ ژوئن:
مراسم خاک سپاری کیم آ.ت:
برگشته بودیم سئول و امروز....مراسم خاکسپاری آ.ت بود.
همه اومده بودن
حتی یونگی هم با چند تا مامور اومده بود
اما اون اصلا براش ناراحت نبود.
اما نامجون....اون هنوز نیومده بود
یعنی انقدر....بی تفاوته؟
همه داشتیم گریه میکردیم
که بلاخره مراسم تموم شد و هرکسی رفت خونهی خودش
من رفتم پیش یونگی و بهش گفتم:
ته: ناراحت نیستی؟ اون بهترین دوستت بود. اون کسی بود که تو عاشقش بودی .... پس چرا انقدر بی تفاوتی؟
یونگی: باید چیکار کنم؟ مگه با گریه چیزی درست میشه .... بهتره دنبال راهی باشی که بتونید خودتونو از این اوضاع نجات بدید.
الانم من دیگه باید برم...خودت بهتر میدونی
و بدون هیچ واکنشی از اونجا رفت
باورم نمیشه این همون یونگی هست!
جیمین: اون چی میگفت؟
ته: ولش کن....بهتره ندونی
و ماهم رفتیم خونه
آیا این دلیلی بود برای اینکه دیگه ادامه ندیم؟ چطور میتونیم به راهمون ادامه بدیم؟
بدون هیچ کسی....فقط چهار نفر بودیم
از هفت نفر....شدیم چهار نفر!
هیچ رئیسی هم که نداریم!
اما....این چیزی نبود که نامجون ازمون میخواست
شاید....بهتر این باشه که تسلیم نشیم
درست میگم؟
و بین این چهار تا....من شدم لیدر گروه و کار رو....از اول شروع کردیم!
² هفته بعد:
¹⁵ ژوئیه:
بعد از کلی خستگی رفتم خونه مون و تلوزیون رو روشن کردم تا فیلم ببینم اما وسط فیلم یک دفعه اخبار اومد
"خبر فوری❗️"
گزارشگر "فلانی" گزارش داده است که کیم نامجون لیدر سابق گروه طبهکاران سیاه بار دگر به شهر گوانگجو رفته و سرقت انجام داده
از جمله دزدی جواهرات و طلا و کتاب های ملی و مجسمه های موزه ها
ته: ای باباااا....چرا باز دارن شایعه درست میکنننن؟ "داد"
فایده نداره باید برم یه دعوای درست و حسابی راه بندازم!
همبن الان یه بلیط میگیرم و میرم گوانگجو!
جیمین که تو آشپزخونه بود گفت :
جیمین: واسه منم بگیر
ته: تو دیگه چرا؟
جیمین: فک کردی تنهات میزارم؟
ته: عاا جیمینی مهربونن باشه
سوهو: جریان بلیط چیه؟
جیمین: ته میره گوانگجو که دعوا راه بندازه که همه چیو میندازن گردن نامجون!
سوهو: خوب من و یونا هم میایم....ما باید همیشه باهم باشیم
و اون روز دوباره رفتیم گوانگجو
چه کسی میدونه
شاید این سفر همه چیو مشخص کنه!
دو پارت آخر رو باهم میزارم
نظرتون؟؟؟
³⁰ ژوئن:
مراسم خاک سپاری کیم آ.ت:
برگشته بودیم سئول و امروز....مراسم خاکسپاری آ.ت بود.
همه اومده بودن
حتی یونگی هم با چند تا مامور اومده بود
اما اون اصلا براش ناراحت نبود.
اما نامجون....اون هنوز نیومده بود
یعنی انقدر....بی تفاوته؟
همه داشتیم گریه میکردیم
که بلاخره مراسم تموم شد و هرکسی رفت خونهی خودش
من رفتم پیش یونگی و بهش گفتم:
ته: ناراحت نیستی؟ اون بهترین دوستت بود. اون کسی بود که تو عاشقش بودی .... پس چرا انقدر بی تفاوتی؟
یونگی: باید چیکار کنم؟ مگه با گریه چیزی درست میشه .... بهتره دنبال راهی باشی که بتونید خودتونو از این اوضاع نجات بدید.
الانم من دیگه باید برم...خودت بهتر میدونی
و بدون هیچ واکنشی از اونجا رفت
باورم نمیشه این همون یونگی هست!
جیمین: اون چی میگفت؟
ته: ولش کن....بهتره ندونی
و ماهم رفتیم خونه
آیا این دلیلی بود برای اینکه دیگه ادامه ندیم؟ چطور میتونیم به راهمون ادامه بدیم؟
بدون هیچ کسی....فقط چهار نفر بودیم
از هفت نفر....شدیم چهار نفر!
هیچ رئیسی هم که نداریم!
اما....این چیزی نبود که نامجون ازمون میخواست
شاید....بهتر این باشه که تسلیم نشیم
درست میگم؟
و بین این چهار تا....من شدم لیدر گروه و کار رو....از اول شروع کردیم!
² هفته بعد:
¹⁵ ژوئیه:
بعد از کلی خستگی رفتم خونه مون و تلوزیون رو روشن کردم تا فیلم ببینم اما وسط فیلم یک دفعه اخبار اومد
"خبر فوری❗️"
گزارشگر "فلانی" گزارش داده است که کیم نامجون لیدر سابق گروه طبهکاران سیاه بار دگر به شهر گوانگجو رفته و سرقت انجام داده
از جمله دزدی جواهرات و طلا و کتاب های ملی و مجسمه های موزه ها
ته: ای باباااا....چرا باز دارن شایعه درست میکنننن؟ "داد"
فایده نداره باید برم یه دعوای درست و حسابی راه بندازم!
همبن الان یه بلیط میگیرم و میرم گوانگجو!
جیمین که تو آشپزخونه بود گفت :
جیمین: واسه منم بگیر
ته: تو دیگه چرا؟
جیمین: فک کردی تنهات میزارم؟
ته: عاا جیمینی مهربونن باشه
سوهو: جریان بلیط چیه؟
جیمین: ته میره گوانگجو که دعوا راه بندازه که همه چیو میندازن گردن نامجون!
سوهو: خوب من و یونا هم میایم....ما باید همیشه باهم باشیم
و اون روز دوباره رفتیم گوانگجو
چه کسی میدونه
شاید این سفر همه چیو مشخص کنه!
دو پارت آخر رو باهم میزارم
نظرتون؟؟؟
۹.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.