فصلدو

#فصل_دو
#پارت_۱۷
+قربان....میهمان ها منتظر شما هستن
بی توجه به حرف اش
_ادامه رو تو دایرکت میفرستم براتون_
_اگه میخوای امشبو استراحت کن .. من خودم میرم جای مهمون ها
میونگ:نه...زشته...دلم میخواد با فامیل هاتون و مردم روستا آشنا بشم
_باشه...
لباس هاشو که هرکدوم یه سمتی بودن رو به تن اش دادم و خودمم لباسمو پوشیدم
دیدگاه ها (۴)

#فصل_دو #پارت_۱۸ همین که پا از اتاق بیرون گذاشتیم پچ پچ ها ا...

#فصل_دو#پارت_۱۹ دختره پوزخندی زد و دستشو تو موهاش برددختره:چ...

#فصل_دو #پارت_۱۶ سرمو تکون دادم و با صدای تق تق در جفتمون بر...

#فصل_دو #پارت_۱۵ سوار ماشین شد و حرکت کردیونجی:پس آبمیوه چیش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط