"•عشق خونی•" "•پارت17•" "•بخش سوم•"
از لحن حرف زدنش خندم گرفت و ناخواسته لبخندی روی لبام نشست. دستش رو روی یقم گذاشت و کمی بالای لباسمو کشید پایین ـــ سینه هات...بهترن؟! خجالت زده نگاش کردم و دوباره رنگ گیلاس شدم. تهیونگ پوزخندی زد ـــ با اون گازها و مک هایی که زدی، انتظار داری به این زودی خوب بشن؟! سرمو انداختم پایین، اینا چه امروز تصمیم گرفتن هی رنگ منو قرمز کنن! *-* کوک لبخند کج و کوله ای تحویل تهیونگ داد ـــ حداقل من پاهاش رو داغون و خراشیده نکردم، طفلک پاهاش کبود شده از دندون های جنابعالی بعد به من گیر میدی؟! یهو تهیونگ منو توی بغل خودش کشید و برای کوک زبون درازی کرد ـــ الان اسیبی که بهش رسوندم رو با یک بغل گرم جبران میکنم! من:(خدایا خودت نجاتم بده *-*) اروم دستش رو گذاشت روی موهام و ملایم نوازششون میکرد و سرمو به سینش تکیه داد. صدای قلبش داشت شنوایی رو ازم میگرفت -_- کوک خودشو کشید سمتم ـــ عه، پس منم جبران میکنم! از سمت مخالف ته، بغلم کرد و دستشو گذاشت روی گونم و نوازش وار دستشو حرکت میداد. منم اون وسط داشتم بین این دوتا غول بیابونی، له میشدم. #_#<br>
یهو هردو با هم گونه هامو بوسیدن و عقب کشیدن. دوباره سرخ شدم و با دستام صورتم رو پوشوندم. هردوشون بلند شدن و به سمت در حرکت کردن. ته ـــ بعدا میبینمت سایا شی. کوک ـــ مواظب خودت باش کوچولو! صدای بسته شدن در، نشون دهنده رفتنشون بود. نفس راحتی کشیدم و روی تخت دراز کشیدم. این دوتا روز و شب شون به شدت با هم متفاوته.<br>
بار قدیمی،وسط جنگل: ملیسا کلافه دستی لای موهاش کرد ـــ یعنی چی که امنیت رو بردن بالا، نفوذ به اونجا غیرممکنه؟! جیهوپ لپاشو پر از هوا کرد و شونه ای بالا انداخت ـــ چی بگم، دیشب یک شکارچی دیگه رفته یکی از مهمونا رو شکار کرده اونا هم امنیت عمارت رو بردن بالا، کلی تله گذاشتن اونجا. پوفی کردم و زیرلب به خودم لعنت فرستادم، همش تقصیر منه! اگه فکر فضولی به سرم نمیزد، الان این مشکل برامون ایجاد نمی شد. شوگا ـــ یک راهی هست، که بازم نقشه رو بی نقص اجرا کنیم! منتظر نگاش کردم که لبخند ریزی روی لباش نشست ـــ من به عنوان یکی از مهمون ها میرم اونجا مهمونی!
یهو هردو با هم گونه هامو بوسیدن و عقب کشیدن. دوباره سرخ شدم و با دستام صورتم رو پوشوندم. هردوشون بلند شدن و به سمت در حرکت کردن. ته ـــ بعدا میبینمت سایا شی. کوک ـــ مواظب خودت باش کوچولو! صدای بسته شدن در، نشون دهنده رفتنشون بود. نفس راحتی کشیدم و روی تخت دراز کشیدم. این دوتا روز و شب شون به شدت با هم متفاوته.<br>
بار قدیمی،وسط جنگل: ملیسا کلافه دستی لای موهاش کرد ـــ یعنی چی که امنیت رو بردن بالا، نفوذ به اونجا غیرممکنه؟! جیهوپ لپاشو پر از هوا کرد و شونه ای بالا انداخت ـــ چی بگم، دیشب یک شکارچی دیگه رفته یکی از مهمونا رو شکار کرده اونا هم امنیت عمارت رو بردن بالا، کلی تله گذاشتن اونجا. پوفی کردم و زیرلب به خودم لعنت فرستادم، همش تقصیر منه! اگه فکر فضولی به سرم نمیزد، الان این مشکل برامون ایجاد نمی شد. شوگا ـــ یک راهی هست، که بازم نقشه رو بی نقص اجرا کنیم! منتظر نگاش کردم که لبخند ریزی روی لباش نشست ـــ من به عنوان یکی از مهمون ها میرم اونجا مهمونی!
۱۹.۵k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱