دفتر خاطرات پارت هشتم
قسمت هشتم
دقیقا یادمه روزی که رفت یه چمدون سفید دستش بود و بوی نودل همه جای خونه رو گرفته بود و هوا هم صاف و آفتابی بود، از چمدون سفید از بوی نودل از هوای صاف آفتابی متنفرم،قطره اشکی از گوشه چشمم چکید دلم گرفته بود شاید گریه میتونست آرومم کنه برای همین به اشکام اجازه ریختن رو دادم. دلم میخواست گیتار بزنم و حرف دلم رو بخونم برای همین به دیوار کلیسای که اون اطراف بود تیکه دادم و گیتار رو گرفتم توی دستام ،دستامو گذاشتم روی نت های گیتار و چشمامو بستم و مشغول خواندن آهنگ « I hate you I love you » شدم
``با اینکه احساس میکنم عادت کردم ولی بازم دلم برات تنگ میشه``
``و نمی تونم سرانجامی برای این اتفاق تصور کنم``
``فقط میخوام نوازشت رو دوباره حس کنم``
``و حالا که این همه وقت گذشته``
``اما هنوزم نمیتونم بهت بگم چرا``
``هر بار دیدنت منو میرنجونه``
``میفهمم که چقدر بهت نیاز دارم``
``ازت متنفرم ، عاشقتم``
``متنفرم از اینکه عاشقتم``
``ازت متنفرم ، عاشقتم``
``متنفرم از اینکه میخوامت``
با تموم شدن آهنگ چشمای خسیمو باز کردم با دیدن جمعیت زیادی از مردم که دورم جمع شده بودن و برام دست میزدن اشکامو پاک کردم و از بینشون رد شدم.بهتر بود زودتر میرفتم پیش جیمین،سرمو انداختم پایین و با گیتار توی دستم مشغول قدم زدن شدم توی گذشته های غرق بودم چیزی از زمان حال نمیفهمیدم فقط فکر ذکرم توی گذشته ها بود
فلش بک
با حرص نگاهم رو دوختم به تخته.
_ آقای پارک گفتم که باید برم دستشویی
پایه تخته در حال نوشتن مسئله ای بود، با حرفم ماژیک رو کوبید روی تخته و برگشت سمتم
جیمین:خانم جئون میتونستین زنگ تفریح به دستشویی مراجعه کنین!.
عجب بیشوریه خب مردتیکه من پریودم داره میریزه باید گم شم زود عوض کنم تا کند نزده به دامن و همه چیم.
_ خب اون موقع نداشتم.
خیلی خونسرد گفت.
جیمین:اینش دیگه به من مربوط نیست میتونین با مثانتون حرف بزنین و با هم به توافق برسن که زنگ تفریح بیاد.
با حرفش بچه های کلاس ریز ریزکی میخندیدن عصبی شدم الان جلوی همه من رو قهوه ای میکنی یه بلایی سرت بیارم.
_ عااا من مثل شما نیستم که بشینم با مثانم حرفم سوری.
تک خنده ای کرد و به سمت میزنم اومد و دوتا دستش رو روی میز گذاشت و خم شد جلوی صورتم
جیمین: اگه واقعا قصد دارین با من بحث کنین پس بهتره برین مدرسه کناری اونجا آزادین هرکاری میخوایین میتونین بکنین حتی مجازه بشاشی تو خودت.
با حرفش بچه ها خندیدن مدرسه کناری برای آدمای بخصوص بود الان رید بهم اونم مثل چی خدای من حرصی شده بودم اونم بدجور،از اومدنش به این مدرسه دو هفته هم نمگذره ببین چطور شاخ شده، دندونام رو بهم سایدم.
_ عه واقعا؟ مگه شما اونجا بودین که خبر دارین چی مجازه چی نیست؟ شاید بچتون اونجاست؟.
نگاه اعصبانیشو رو داد به چشمام از ترس تو خودم خرابکاری کردم.
جیمین:نه ولی چون دوستم اونجا کار میکنه میتونم به راحتی با کمی پارتی بزارم ثبتنام کنی.
صدای خنده بچه ها بلندتر از دفعه قبل شد از حرص زیاد تنم میلرزید.
_ بهتره برای زن بدبختت رزروش کنی چون فکر کنم در آینده بهش احتیاج پیدا میکنه!.
با اینکه جیمین یه مرد مجرد بود پوزخندی نصارم کرد و لب زد و با حالت تهدیدی و خون سرد گفت.
جیمین: من نه تنها استاد بلکه مدیر هم هستم خیلی خوشحال میشم که یک نفر از مدرسم اخراج بشه تا کمی از احمقای مدرسه کم بشه.
_ هه احمق؟من تا حالا تو عمرم ۹۹ نشده بودم بعد میگی احمق؟.
جیمین: پس زیر ۰ میشی
_ چی!
بچه ها فقط میخندیدن و این خنده هاشون باعث بیشتر شدن حرصم شده بود.
_ میشه برای چند دقیقه خفه خون بگیرید؟.
اعصبانی بودم آخه کی تو دوران پریودی یه دختر میاد سربه سرش میزاره!.
جیمین: هوی استاد اینجاست چیکار بقیه داری؟.
_ من بهترین دانش آموز مدرستونم شما نمیتونیم من رو اخراج کنید.
صاف وایساد و اون پوزخندی که رو لبش نشست ترسی به دلم انداخت،خودمو خیس کردم نکنه دامنم خونی شده باشه.
_ من باید همین الان برم دستشویی
جیمین: چطور؟ شاشت میاد.
از خجالت سرخ شدم آخه اون چه مرگشه. نمیدونم چرا امروز خیلی بی ادب شده بودم خودمم دست کمی ازش نداشتم.
_ ببخشید که ما مثل شما از دستشویی استفاده نمیکنیم.
بچه ها زدن زیر خنده، اخم وحشتناکی کرد و رفت سمت میزش.
_ آقای پارک من باید همین الان برم
واقعا داشتم حس میکردم ، از لای پاک داره میاد پایین جدی و سرد گفت.
جیمین:گفتم نه
سریع رفتم سمته در خواستم پام رو از کلاس بزارم بیرون که با حرفش ایستادم.
جیمین: نوک انگشتت از این در بره بیرون اخراجی.
بغضم گرفته بود الان آبروم میره
_ آقای پارک.
فقط خون سرد نگاهم میکرد که گرمای خون رو حس کردم که به پایین میومد،همه داشتن با بهت و تعجب نگاهم میکردن،سرخ شدم و بغضم شکست و قطرات اشکم اومدن روی گونه هام
دقیقا یادمه روزی که رفت یه چمدون سفید دستش بود و بوی نودل همه جای خونه رو گرفته بود و هوا هم صاف و آفتابی بود، از چمدون سفید از بوی نودل از هوای صاف آفتابی متنفرم،قطره اشکی از گوشه چشمم چکید دلم گرفته بود شاید گریه میتونست آرومم کنه برای همین به اشکام اجازه ریختن رو دادم. دلم میخواست گیتار بزنم و حرف دلم رو بخونم برای همین به دیوار کلیسای که اون اطراف بود تیکه دادم و گیتار رو گرفتم توی دستام ،دستامو گذاشتم روی نت های گیتار و چشمامو بستم و مشغول خواندن آهنگ « I hate you I love you » شدم
``با اینکه احساس میکنم عادت کردم ولی بازم دلم برات تنگ میشه``
``و نمی تونم سرانجامی برای این اتفاق تصور کنم``
``فقط میخوام نوازشت رو دوباره حس کنم``
``و حالا که این همه وقت گذشته``
``اما هنوزم نمیتونم بهت بگم چرا``
``هر بار دیدنت منو میرنجونه``
``میفهمم که چقدر بهت نیاز دارم``
``ازت متنفرم ، عاشقتم``
``متنفرم از اینکه عاشقتم``
``ازت متنفرم ، عاشقتم``
``متنفرم از اینکه میخوامت``
با تموم شدن آهنگ چشمای خسیمو باز کردم با دیدن جمعیت زیادی از مردم که دورم جمع شده بودن و برام دست میزدن اشکامو پاک کردم و از بینشون رد شدم.بهتر بود زودتر میرفتم پیش جیمین،سرمو انداختم پایین و با گیتار توی دستم مشغول قدم زدن شدم توی گذشته های غرق بودم چیزی از زمان حال نمیفهمیدم فقط فکر ذکرم توی گذشته ها بود
فلش بک
با حرص نگاهم رو دوختم به تخته.
_ آقای پارک گفتم که باید برم دستشویی
پایه تخته در حال نوشتن مسئله ای بود، با حرفم ماژیک رو کوبید روی تخته و برگشت سمتم
جیمین:خانم جئون میتونستین زنگ تفریح به دستشویی مراجعه کنین!.
عجب بیشوریه خب مردتیکه من پریودم داره میریزه باید گم شم زود عوض کنم تا کند نزده به دامن و همه چیم.
_ خب اون موقع نداشتم.
خیلی خونسرد گفت.
جیمین:اینش دیگه به من مربوط نیست میتونین با مثانتون حرف بزنین و با هم به توافق برسن که زنگ تفریح بیاد.
با حرفش بچه های کلاس ریز ریزکی میخندیدن عصبی شدم الان جلوی همه من رو قهوه ای میکنی یه بلایی سرت بیارم.
_ عااا من مثل شما نیستم که بشینم با مثانم حرفم سوری.
تک خنده ای کرد و به سمت میزنم اومد و دوتا دستش رو روی میز گذاشت و خم شد جلوی صورتم
جیمین: اگه واقعا قصد دارین با من بحث کنین پس بهتره برین مدرسه کناری اونجا آزادین هرکاری میخوایین میتونین بکنین حتی مجازه بشاشی تو خودت.
با حرفش بچه ها خندیدن مدرسه کناری برای آدمای بخصوص بود الان رید بهم اونم مثل چی خدای من حرصی شده بودم اونم بدجور،از اومدنش به این مدرسه دو هفته هم نمگذره ببین چطور شاخ شده، دندونام رو بهم سایدم.
_ عه واقعا؟ مگه شما اونجا بودین که خبر دارین چی مجازه چی نیست؟ شاید بچتون اونجاست؟.
نگاه اعصبانیشو رو داد به چشمام از ترس تو خودم خرابکاری کردم.
جیمین:نه ولی چون دوستم اونجا کار میکنه میتونم به راحتی با کمی پارتی بزارم ثبتنام کنی.
صدای خنده بچه ها بلندتر از دفعه قبل شد از حرص زیاد تنم میلرزید.
_ بهتره برای زن بدبختت رزروش کنی چون فکر کنم در آینده بهش احتیاج پیدا میکنه!.
با اینکه جیمین یه مرد مجرد بود پوزخندی نصارم کرد و لب زد و با حالت تهدیدی و خون سرد گفت.
جیمین: من نه تنها استاد بلکه مدیر هم هستم خیلی خوشحال میشم که یک نفر از مدرسم اخراج بشه تا کمی از احمقای مدرسه کم بشه.
_ هه احمق؟من تا حالا تو عمرم ۹۹ نشده بودم بعد میگی احمق؟.
جیمین: پس زیر ۰ میشی
_ چی!
بچه ها فقط میخندیدن و این خنده هاشون باعث بیشتر شدن حرصم شده بود.
_ میشه برای چند دقیقه خفه خون بگیرید؟.
اعصبانی بودم آخه کی تو دوران پریودی یه دختر میاد سربه سرش میزاره!.
جیمین: هوی استاد اینجاست چیکار بقیه داری؟.
_ من بهترین دانش آموز مدرستونم شما نمیتونیم من رو اخراج کنید.
صاف وایساد و اون پوزخندی که رو لبش نشست ترسی به دلم انداخت،خودمو خیس کردم نکنه دامنم خونی شده باشه.
_ من باید همین الان برم دستشویی
جیمین: چطور؟ شاشت میاد.
از خجالت سرخ شدم آخه اون چه مرگشه. نمیدونم چرا امروز خیلی بی ادب شده بودم خودمم دست کمی ازش نداشتم.
_ ببخشید که ما مثل شما از دستشویی استفاده نمیکنیم.
بچه ها زدن زیر خنده، اخم وحشتناکی کرد و رفت سمت میزش.
_ آقای پارک من باید همین الان برم
واقعا داشتم حس میکردم ، از لای پاک داره میاد پایین جدی و سرد گفت.
جیمین:گفتم نه
سریع رفتم سمته در خواستم پام رو از کلاس بزارم بیرون که با حرفش ایستادم.
جیمین: نوک انگشتت از این در بره بیرون اخراجی.
بغضم گرفته بود الان آبروم میره
_ آقای پارک.
فقط خون سرد نگاهم میکرد که گرمای خون رو حس کردم که به پایین میومد،همه داشتن با بهت و تعجب نگاهم میکردن،سرخ شدم و بغضم شکست و قطرات اشکم اومدن روی گونه هام
۱۹.۱k
۰۸ دی ۱۴۰۲