تک پارتی از کوک :))
(علامت ا/ت+) (علامت کوک-)
+یه چند روزی بود کوک خیلی بی حوصله و ناراحت به نظر میرسید فک میکردم مشکلات کاریش زیاد شده واسه همین زیاد ازش نمیپرسیدم تا بیشتر ناراحت نشه ولی خب خیلی نگرانشم امشب باید باهاش حرف بزنم شاید مشکل جدی باشه..ساعت6 عصر بود پس پاشدم و شروع کردم به پختن غذای مورد علاقه ی بانیم..اون رامیون خیلی دوست داره ..پس اونم براش آماده کردم ..میزم براش چیدم ..ساعت نزدیکای 9 بود رو کاناپه نشسته بودم منتظرش بودم الاناست که برسه..بعد 5 مین صدای باز شدن در اومد فهمیدم کوک اومده رفتم پیشوازش و بقلش کردم
+خوش اومدی بانی عزیزم*کیوت و مهربون
-مرسی*سرد
+متوجه برخورد سردش شدم اما به دل نگرفتم گفتم شاید خسته است
+کوک غذای موردعلاقتو درست کردم لباستو عوض کن بیا
-...
+غذاشو براش سرو کردم و خودمم روبروی صندلیش نشستم و منتظر اومدنش شدم که غذا رو بخوریم..که بلاخره اومد و بدون هیچ حرفی شروع به خوردن کرد
+میگم کوک این روزا حالت خوبه ؟!آخه زیادی تو خودتی اگــ...
_بسه حوصله بازجویی های تورو ندارم*سرد
+کوک من بازجوییت نمیکنم فقط نگرانتم
_من نیاز ندارم تو نگران باشی فهمیدی*داد
+بدجوری دلم شکست ولی چیزی نگفتم سرم پایین بودو اشکام بی صدا رو گونه هام سر میخورد
+ببخشید کوک*بلند شدم رفتم تو اتاق مهمان تا مزاحمش نباشم ...نشستم رو تخت و بی صدا گریه می کردم..خب منم دلم شکست فقط نگرانش بودم سرد بودنش با من خیلی سخت بود برام ..
_این روزا تو کمپانی خیلی بهم سخت میگیرن ..هر خطایی که ازم ببینن میندازن تقصیر ا/ت میگن ا/ت موجب حواس پرتیم شده و این منو عصبی میکنه از طرف دیگه هیت های زیادی میگیرم ..کلا از لحاظ روحی واقعا دیگه نمیکشم ولی فرشته کوچولوم رو به خاطر اینکه فقط نگرانمه ناراحتش کردم با اینکه میدونستم قلب کوچیکش بیماره بازم دلشو شکستم..آخه من چیکار کردم با فرشته ام..خیلی نگرانش بودم آروم وبی سرو صدا رفتم سمت اتاقمون اونجا نبودش پس رفتم سمت اتاق مهمان درو آروم باز کردم دیدم با چشمای اشکی خوابش برده..این صحنه باعث شد از خودم متنفرشم آخه من چطور تونستم باهاش اینقدر بیرحم باشم ..رفتم کنارش روتخت دراز کشیدم و از پشت محکم بغلش کردم و سرمو تو گودی گردنش گذاشتم و عطر نابش رو نفس کشیدم و آروم دم گوشش زمزمه کردم
_ببخشید فرشته مهربونم فردا قول میدم از دلت دربیارم :))
گایز اینم از تک پارتی اگه خراب کردم شرمنده ام قول میدم بهتر از این بنویسم :))
حمایت؟!
+یه چند روزی بود کوک خیلی بی حوصله و ناراحت به نظر میرسید فک میکردم مشکلات کاریش زیاد شده واسه همین زیاد ازش نمیپرسیدم تا بیشتر ناراحت نشه ولی خب خیلی نگرانشم امشب باید باهاش حرف بزنم شاید مشکل جدی باشه..ساعت6 عصر بود پس پاشدم و شروع کردم به پختن غذای مورد علاقه ی بانیم..اون رامیون خیلی دوست داره ..پس اونم براش آماده کردم ..میزم براش چیدم ..ساعت نزدیکای 9 بود رو کاناپه نشسته بودم منتظرش بودم الاناست که برسه..بعد 5 مین صدای باز شدن در اومد فهمیدم کوک اومده رفتم پیشوازش و بقلش کردم
+خوش اومدی بانی عزیزم*کیوت و مهربون
-مرسی*سرد
+متوجه برخورد سردش شدم اما به دل نگرفتم گفتم شاید خسته است
+کوک غذای موردعلاقتو درست کردم لباستو عوض کن بیا
-...
+غذاشو براش سرو کردم و خودمم روبروی صندلیش نشستم و منتظر اومدنش شدم که غذا رو بخوریم..که بلاخره اومد و بدون هیچ حرفی شروع به خوردن کرد
+میگم کوک این روزا حالت خوبه ؟!آخه زیادی تو خودتی اگــ...
_بسه حوصله بازجویی های تورو ندارم*سرد
+کوک من بازجوییت نمیکنم فقط نگرانتم
_من نیاز ندارم تو نگران باشی فهمیدی*داد
+بدجوری دلم شکست ولی چیزی نگفتم سرم پایین بودو اشکام بی صدا رو گونه هام سر میخورد
+ببخشید کوک*بلند شدم رفتم تو اتاق مهمان تا مزاحمش نباشم ...نشستم رو تخت و بی صدا گریه می کردم..خب منم دلم شکست فقط نگرانش بودم سرد بودنش با من خیلی سخت بود برام ..
_این روزا تو کمپانی خیلی بهم سخت میگیرن ..هر خطایی که ازم ببینن میندازن تقصیر ا/ت میگن ا/ت موجب حواس پرتیم شده و این منو عصبی میکنه از طرف دیگه هیت های زیادی میگیرم ..کلا از لحاظ روحی واقعا دیگه نمیکشم ولی فرشته کوچولوم رو به خاطر اینکه فقط نگرانمه ناراحتش کردم با اینکه میدونستم قلب کوچیکش بیماره بازم دلشو شکستم..آخه من چیکار کردم با فرشته ام..خیلی نگرانش بودم آروم وبی سرو صدا رفتم سمت اتاقمون اونجا نبودش پس رفتم سمت اتاق مهمان درو آروم باز کردم دیدم با چشمای اشکی خوابش برده..این صحنه باعث شد از خودم متنفرشم آخه من چطور تونستم باهاش اینقدر بیرحم باشم ..رفتم کنارش روتخت دراز کشیدم و از پشت محکم بغلش کردم و سرمو تو گودی گردنش گذاشتم و عطر نابش رو نفس کشیدم و آروم دم گوشش زمزمه کردم
_ببخشید فرشته مهربونم فردا قول میدم از دلت دربیارم :))
گایز اینم از تک پارتی اگه خراب کردم شرمنده ام قول میدم بهتر از این بنویسم :))
حمایت؟!
۳.۹k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.