*خواب برای مرگ *
party 2
پایان فلش بک
داشتم به این چیزا فکر میکردم که بسرم زد برم خرید داشتم خرید میکردم چشم افتاد به یک دختره رفت داخل یک مغازه منم پشت سرش رفتم
ویو ا.ت رفتم داخل مغازه بعدض من همون پسره آمد داخل یکی از بادیگاردا دست منو گرفت که پسره برگشت و گفت
_ چیکار میکنی احمق
= ا.ت مشکلی پیش آمده
بادیگارد دستمو ول کرد و رفت اونور وایساد منم برگشتم و به لیا گفتم
+ نه
ویو کوک
رفتم داخل مغازه که یکی از بادیگارد دست دخترو گرفت تعجب کردم و گفتم
_ چیکار میکنی احمق
یه دختره هم از اونور آمد و گفت
= ا.ت مشکلی پیش آمده
وقتی گفت ا.ت چشمام از تعجب چهار تا شد
برگشتم از دختره پرسیدم
_ ببخشید شما چوی ا.ت هستید؟
ب.بله ببخشید چیزی شده
_ نه فقط کنجکاو شدم
اممم باشه
وبعد از مغازه رفت
باورم نمیشد پیداش کردم به ۲ تا از بادیگاردا اشاره کردم
تعقیبش کنند
پرش زمانی به ۲ ساعت بعد در عمارت
( بچه ها بادیگارد رو با/ نشون میدم)
/ ارباب خونشو پیدا کردیم
_ خوبه فردا میریم سراغش
داشتیم حرف میزدم با بادیگارد که یهو پدر آمد وگفت
.......÷
شرایط
۱ لایک
۱کامنت 😍😍
پایان فلش بک
داشتم به این چیزا فکر میکردم که بسرم زد برم خرید داشتم خرید میکردم چشم افتاد به یک دختره رفت داخل یک مغازه منم پشت سرش رفتم
ویو ا.ت رفتم داخل مغازه بعدض من همون پسره آمد داخل یکی از بادیگاردا دست منو گرفت که پسره برگشت و گفت
_ چیکار میکنی احمق
= ا.ت مشکلی پیش آمده
بادیگارد دستمو ول کرد و رفت اونور وایساد منم برگشتم و به لیا گفتم
+ نه
ویو کوک
رفتم داخل مغازه که یکی از بادیگارد دست دخترو گرفت تعجب کردم و گفتم
_ چیکار میکنی احمق
یه دختره هم از اونور آمد و گفت
= ا.ت مشکلی پیش آمده
وقتی گفت ا.ت چشمام از تعجب چهار تا شد
برگشتم از دختره پرسیدم
_ ببخشید شما چوی ا.ت هستید؟
ب.بله ببخشید چیزی شده
_ نه فقط کنجکاو شدم
اممم باشه
وبعد از مغازه رفت
باورم نمیشد پیداش کردم به ۲ تا از بادیگاردا اشاره کردم
تعقیبش کنند
پرش زمانی به ۲ ساعت بعد در عمارت
( بچه ها بادیگارد رو با/ نشون میدم)
/ ارباب خونشو پیدا کردیم
_ خوبه فردا میریم سراغش
داشتیم حرف میزدم با بادیگارد که یهو پدر آمد وگفت
.......÷
شرایط
۱ لایک
۱کامنت 😍😍
۱.۳k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.