بادیگارد مایکی ❤️
>.<از زبان تاکه : این چند هفته که گذشت بیشتر مایکی رو شناختم هر جایی پیاده می خواست بره منم باهاش میرفتم بعضی از کار هاش شبیه بچهها بود و خیلی ناز بود با این حال همیشه به این فکر می کردم که شاید قبلاً دیده بودمش ولی یادم نمی یاد کجا
سرم گرمه کارم بود صدای چند نفر رو شنیدم دو تا از نگهبان ها بالای سر موتورم بودن رفتم سمت شون گفتم: چیکار دارید میکنید
& هه جوجه کوچولو اومد
- به موتورم دست نزنید
+ مثل اینکه این کوچولو دلش کتک می خواد
_ دست از سرم بردارید
& مثل اینکه واقعا دلت یه گوشمالی حسابی میخواد
؟؟ شنیدن که چی گفت دست از سرش بردارید
با اون صدا اون دوتا فرار کردن ، اون صدای مایکی بود اومد پیشم و گفت خوبی ؟
_ آره من خوبم
یهو اشک از چشمام ریخت از همین گریه کردنای بی وقتم بدم می آمد فکر کردم الان مایکی ازم ناامید شده اما یهو بغلم کرد و با انگشتش اشکام رو پاک کرد و گفت: دیگه گریه نکن تا من پیشتم اصلا گریه نکن
با بغض گفتم باشه و بعد خندیدم
از زبان مایکی: تاکه میچی رفت سرکارش وای وقتی بغض میکرد خیلی ناز میشد
تو اتاق کارم بودم که صدای در اومد دستیارم بود بهم خبر اینو داد که باند مافیا می خواد باهم یه معامله کنیم ، مافیا یکی از دشمن های ما بود و نباید بهش اعتماد کرد ولی من بیشتر نگران تاکه بودم نباید آسیبی میدید
باید تاکه رو از اینجا دور می کردم اما از یه طرف دیگه هم نمی تونستم ولش کنم
سرم گرمه کارم بود صدای چند نفر رو شنیدم دو تا از نگهبان ها بالای سر موتورم بودن رفتم سمت شون گفتم: چیکار دارید میکنید
& هه جوجه کوچولو اومد
- به موتورم دست نزنید
+ مثل اینکه این کوچولو دلش کتک می خواد
_ دست از سرم بردارید
& مثل اینکه واقعا دلت یه گوشمالی حسابی میخواد
؟؟ شنیدن که چی گفت دست از سرش بردارید
با اون صدا اون دوتا فرار کردن ، اون صدای مایکی بود اومد پیشم و گفت خوبی ؟
_ آره من خوبم
یهو اشک از چشمام ریخت از همین گریه کردنای بی وقتم بدم می آمد فکر کردم الان مایکی ازم ناامید شده اما یهو بغلم کرد و با انگشتش اشکام رو پاک کرد و گفت: دیگه گریه نکن تا من پیشتم اصلا گریه نکن
با بغض گفتم باشه و بعد خندیدم
از زبان مایکی: تاکه میچی رفت سرکارش وای وقتی بغض میکرد خیلی ناز میشد
تو اتاق کارم بودم که صدای در اومد دستیارم بود بهم خبر اینو داد که باند مافیا می خواد باهم یه معامله کنیم ، مافیا یکی از دشمن های ما بود و نباید بهش اعتماد کرد ولی من بیشتر نگران تاکه بودم نباید آسیبی میدید
باید تاکه رو از اینجا دور می کردم اما از یه طرف دیگه هم نمی تونستم ولش کنم
۳.۶k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.