پارت ۷
صبح :
ویو ات
بیدار شدم دیدم جونگ کوک مثل یک بانی کوچولو خوابیده. حوله رو برداشتم و رفتم حموم. وقتی اومدم بیرون جونگ کوک نبود. با احتمال بیدار شده و رفته صبحونه درست کنه. همین که داشتم لباس میپوشیدم یک دستی دو کمرم حلقه شد و منو سمت خودش کشید. جونگ کوک بود.
هانا : داشتی زاق سیاه من رو چوب میزدی؟
جونگ کوک: دوست دارم تو قراره فردا زنم بشی پس باید بهش عادت کنی
خنده ریزی کردم و گفتم
هانا : باشه اقا خرگوشه حالا بزار بپوشم تا بریم صبحونه بخوریم
دستش رو برداشت منم لباسم رو پوشیدم و رفتیم با هم صبحونه خوردیم. من میز رو جمع کردم. جونگ کوک رفت دوش بگیره. بعد از تموم شدن کارم رفتم توی اتاق تا لباسم رو عوض کنم که با بالا تنه لخت جونگ کوک مواجه شدم
جونگ کوک: یه در نباید میزدی بعد میومدی؟
هانا: وا! به من چه میخواستی لخت نباشی بعدشم خودت گفتی ما فردا ازدواج میکنیم پس باید به اینا عادت کنی( با نیشخند )
جونگ کوک : که اینجوریاست اره؟
جونگ کوک اومد و کلی قلقلکم داد داشتم از خنده غش میکردم که گفت
جونگ کوک : شما هم باید به اینا عادت کنی
همونطور که داشتم میخندیدم گفتم
هانا : باشه.. باشه.. ولم کن الان غش میکنم
بغلم کرد و بلندم کرد و گذاشتم رو تخت و گونه ام رو بوسید و گفت
جونگ کوک : حالا برو اماده شو تا دیرت نشده خانم خوابالو
هانا : باشه اقا خرگوشه
بعدم خندید و رفت منم بلند شدم و لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین و کفشام رو پوشیدم. همینجوری که منتظر جونگ کوک بودم داشتم توی حیاط قدم میزدم. خیلی زیبا بود . یهو صدای جونگ کوک رو شنیدم
جونگ کوک: من اومدم بیا بریم
هانا : میخواستی بعد ان همه وقت دیگه نیای
جونگ کوک : بیا بریم اینقدر مزه نپرون خانم خوابالو
هانا: باشه اقا خرگوشه
سوار ماشین شدیم. جونگ کوک منو رسوند رستوران و گفت که شب میاد دنبالم. رفتم داخل رستوران و کتم رو با پیشبند عوض کردم و سفارش ها رو برای میزها بردم.
شب: دیگه همه رفته بودن فقط من بودم و لینا. لینا وسایلش رو برداشت و خدافظی کرد و رفت. منم پیشبندم رو با کتم عوض کردم و در رستوران رو بستم. جلو در منتظر بودم تا جونگ کوک بیاد که ....
بنظرتون چی شد؟
منتظر پارت بعد باشید.
ویو ات
بیدار شدم دیدم جونگ کوک مثل یک بانی کوچولو خوابیده. حوله رو برداشتم و رفتم حموم. وقتی اومدم بیرون جونگ کوک نبود. با احتمال بیدار شده و رفته صبحونه درست کنه. همین که داشتم لباس میپوشیدم یک دستی دو کمرم حلقه شد و منو سمت خودش کشید. جونگ کوک بود.
هانا : داشتی زاق سیاه من رو چوب میزدی؟
جونگ کوک: دوست دارم تو قراره فردا زنم بشی پس باید بهش عادت کنی
خنده ریزی کردم و گفتم
هانا : باشه اقا خرگوشه حالا بزار بپوشم تا بریم صبحونه بخوریم
دستش رو برداشت منم لباسم رو پوشیدم و رفتیم با هم صبحونه خوردیم. من میز رو جمع کردم. جونگ کوک رفت دوش بگیره. بعد از تموم شدن کارم رفتم توی اتاق تا لباسم رو عوض کنم که با بالا تنه لخت جونگ کوک مواجه شدم
جونگ کوک: یه در نباید میزدی بعد میومدی؟
هانا: وا! به من چه میخواستی لخت نباشی بعدشم خودت گفتی ما فردا ازدواج میکنیم پس باید به اینا عادت کنی( با نیشخند )
جونگ کوک : که اینجوریاست اره؟
جونگ کوک اومد و کلی قلقلکم داد داشتم از خنده غش میکردم که گفت
جونگ کوک : شما هم باید به اینا عادت کنی
همونطور که داشتم میخندیدم گفتم
هانا : باشه.. باشه.. ولم کن الان غش میکنم
بغلم کرد و بلندم کرد و گذاشتم رو تخت و گونه ام رو بوسید و گفت
جونگ کوک : حالا برو اماده شو تا دیرت نشده خانم خوابالو
هانا : باشه اقا خرگوشه
بعدم خندید و رفت منم بلند شدم و لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین و کفشام رو پوشیدم. همینجوری که منتظر جونگ کوک بودم داشتم توی حیاط قدم میزدم. خیلی زیبا بود . یهو صدای جونگ کوک رو شنیدم
جونگ کوک: من اومدم بیا بریم
هانا : میخواستی بعد ان همه وقت دیگه نیای
جونگ کوک : بیا بریم اینقدر مزه نپرون خانم خوابالو
هانا: باشه اقا خرگوشه
سوار ماشین شدیم. جونگ کوک منو رسوند رستوران و گفت که شب میاد دنبالم. رفتم داخل رستوران و کتم رو با پیشبند عوض کردم و سفارش ها رو برای میزها بردم.
شب: دیگه همه رفته بودن فقط من بودم و لینا. لینا وسایلش رو برداشت و خدافظی کرد و رفت. منم پیشبندم رو با کتم عوض کردم و در رستوران رو بستم. جلو در منتظر بودم تا جونگ کوک بیاد که ....
بنظرتون چی شد؟
منتظر پارت بعد باشید.
۸.۰k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.