حلقه های مافیا (part ¹³)
ا.ت ویو
پلیسا یکی دو ساعته دارن تو جنگل میگردن با هزار بدبختی راضیشون کردم بزارن باهاشون بیام کلی سگ نگهبان هم با خودشون آوردن همشون با چراغ قوه های مخصوص دارن میگردن ولی تا الان چیزی پیدا نکردن منم
باهاشون میگردم
ا.ت:جاندی (بلند)جاندی ؟!(بلند تر)
چراغ قوه مو چرخوندم یه چیزی زیر برگ ها داشت ویبره میرفت و میلرزید برگارو کنار زدم و با گوشی جاندی که یه نفر داشت بهش زنگ
میزد مواجه شدم خواستم جواب بدم اما هنگ میکرد و آنتن نمیداد تماس قطع شد و منم ناخودآگاه اشکام سرازیر شد دویدم و رفتم سمت افسر گروه نجات
ا.ت:آقا …این گوشی دوستمه
(علامت افسر: ^)
گوش رو بهش دادم
^ از کجا پیداش کردی؟!
ا.ت: اونجا (اشاره)
چند نفرو جمع کردن و باهم رفتن اون سمت اون سمتا رو گشتن ولی چیز خاصی پیدا نکردن یهو یکی داد
*افسر …اینجا یه خونه ی متروکه هست
افسر علامت داد دنبالش برن منم خواستم برم ولی یکی جلومو گرفت
ا.ت:چیکار میکنی
_ مگه نمیبنی اون خونه متروکه ست ممکنه خطرناک باشه
ا.ت:ولی…
_تروخدا بیخیال شو(کلافه)
راوی ویو
افسر و بقیه پلیسا رفتن در خونه رو زدن یه مرد در ظاهر عادی درشت هیکل درو باز کرد(یکی از آدمای جونگ کوک و یونگی)
(علامت مرد °)
° بله کاری دارین؟!
افسر: نیازه که خونه بررسی بشه و به پاره ای از سوالات جواب بدید
° امم بله حتما
افسر و دوتا از پلیسا رفتن داخل
°بفرمایید(اشاره میکنه به کاناپه)
افسر روی کاناپه ی قدیمی داخل خونه نشست اون دوتا هم رفتن و جاهای مختلف خونه رو بررسی کردن تو این مدت افسر از اون مرد سوال میپرسید
^چرا ساکن همچین جای متروکه ای هستین؟!
_یه خونه اجدادیه بعضی وقتا برای گردش به این جنگل میایم شبو اینجا میخوابیم
^اینجا تنهایی؟!
°نه… بردارم هم هست
^الان کجاس؟!(مشکوک)
° تو اتاقه…فک کنم خوابیده…الان صداش میزنم
بلند شد و سمت اتاق کوچیک کنج خونه رفت و بعد از چند دقیقه با یه مردهم هیکل خودش بیرون اومد(علامت برادرش +)
+س…سلام…داداش چه خبره؟!(دم گوشه °)
اومدن و رو مبل رو به روی افسر نشستن ولی تا خواستن چیزی بگن اون دوتا پلیس برگشتن و
یکیشون گفت:قربان نیاز به سگ هست
یه سگ آوردن تو خونه سگ آروم راه میرفت اما کنار دیوار کنار آشپزخونه وایساد و شروع کرد به پارس کردن…
پلیسا یکی دو ساعته دارن تو جنگل میگردن با هزار بدبختی راضیشون کردم بزارن باهاشون بیام کلی سگ نگهبان هم با خودشون آوردن همشون با چراغ قوه های مخصوص دارن میگردن ولی تا الان چیزی پیدا نکردن منم
باهاشون میگردم
ا.ت:جاندی (بلند)جاندی ؟!(بلند تر)
چراغ قوه مو چرخوندم یه چیزی زیر برگ ها داشت ویبره میرفت و میلرزید برگارو کنار زدم و با گوشی جاندی که یه نفر داشت بهش زنگ
میزد مواجه شدم خواستم جواب بدم اما هنگ میکرد و آنتن نمیداد تماس قطع شد و منم ناخودآگاه اشکام سرازیر شد دویدم و رفتم سمت افسر گروه نجات
ا.ت:آقا …این گوشی دوستمه
(علامت افسر: ^)
گوش رو بهش دادم
^ از کجا پیداش کردی؟!
ا.ت: اونجا (اشاره)
چند نفرو جمع کردن و باهم رفتن اون سمت اون سمتا رو گشتن ولی چیز خاصی پیدا نکردن یهو یکی داد
*افسر …اینجا یه خونه ی متروکه هست
افسر علامت داد دنبالش برن منم خواستم برم ولی یکی جلومو گرفت
ا.ت:چیکار میکنی
_ مگه نمیبنی اون خونه متروکه ست ممکنه خطرناک باشه
ا.ت:ولی…
_تروخدا بیخیال شو(کلافه)
راوی ویو
افسر و بقیه پلیسا رفتن در خونه رو زدن یه مرد در ظاهر عادی درشت هیکل درو باز کرد(یکی از آدمای جونگ کوک و یونگی)
(علامت مرد °)
° بله کاری دارین؟!
افسر: نیازه که خونه بررسی بشه و به پاره ای از سوالات جواب بدید
° امم بله حتما
افسر و دوتا از پلیسا رفتن داخل
°بفرمایید(اشاره میکنه به کاناپه)
افسر روی کاناپه ی قدیمی داخل خونه نشست اون دوتا هم رفتن و جاهای مختلف خونه رو بررسی کردن تو این مدت افسر از اون مرد سوال میپرسید
^چرا ساکن همچین جای متروکه ای هستین؟!
_یه خونه اجدادیه بعضی وقتا برای گردش به این جنگل میایم شبو اینجا میخوابیم
^اینجا تنهایی؟!
°نه… بردارم هم هست
^الان کجاس؟!(مشکوک)
° تو اتاقه…فک کنم خوابیده…الان صداش میزنم
بلند شد و سمت اتاق کوچیک کنج خونه رفت و بعد از چند دقیقه با یه مردهم هیکل خودش بیرون اومد(علامت برادرش +)
+س…سلام…داداش چه خبره؟!(دم گوشه °)
اومدن و رو مبل رو به روی افسر نشستن ولی تا خواستن چیزی بگن اون دوتا پلیس برگشتن و
یکیشون گفت:قربان نیاز به سگ هست
یه سگ آوردن تو خونه سگ آروم راه میرفت اما کنار دیوار کنار آشپزخونه وایساد و شروع کرد به پارس کردن…
۵.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.