@rose scenario
با شوهر قلابیت توی جمع خانوادگی
حضور داشتی.
تنها کسی که توی این خانواده ازش خوشت میومد خواهرش بود چون اون همیشه با احترام باهات برخورد میکرد و واقعا دوستت داشت. وقتی توی مهمونی شام دیدیش با تمام وجود بغلش کردی اون با خوشحالی پرسید میخوای بچمو ببینی؟ با ذوق گفتی وای خدای من معلومه که میخوام
اون به آرومی پسر تازه متولد شدش رو از کالسکه بیرون آورد و توی بغلت گذاشت بچش خیلی خیلی زیبا بود. بینی کوچیکش رو بوسیدی
و با اینکار پسر لبخند زد.
خواهر همسرت به آرومی دستی به بازوت کشید و با اشاره به جایی گفت یه نفر داره نگاهت میکنه سرت رو بالا آوردی و همسرت رو دیدی
کنار یکی از پسر عموهاش نشسته بود
و به تو که بچه رو توی بغلت گرفته بودی خیره شده بود.
لبخند کوچکی روی لبهاش بود وقتی متوجه نگاهت شد.
فوراً به سمت دیگه ای نگاه کرد.
خواهرش با ذوق گفت:
شما دوتا قراره بچه دار بشید؟
! با لبخند به خواهرش نگاه کردی
و گفتی معلومه که تا هزار فاکینگ سال دیگه هم نه
حضور داشتی.
تنها کسی که توی این خانواده ازش خوشت میومد خواهرش بود چون اون همیشه با احترام باهات برخورد میکرد و واقعا دوستت داشت. وقتی توی مهمونی شام دیدیش با تمام وجود بغلش کردی اون با خوشحالی پرسید میخوای بچمو ببینی؟ با ذوق گفتی وای خدای من معلومه که میخوام
اون به آرومی پسر تازه متولد شدش رو از کالسکه بیرون آورد و توی بغلت گذاشت بچش خیلی خیلی زیبا بود. بینی کوچیکش رو بوسیدی
و با اینکار پسر لبخند زد.
خواهر همسرت به آرومی دستی به بازوت کشید و با اشاره به جایی گفت یه نفر داره نگاهت میکنه سرت رو بالا آوردی و همسرت رو دیدی
کنار یکی از پسر عموهاش نشسته بود
و به تو که بچه رو توی بغلت گرفته بودی خیره شده بود.
لبخند کوچکی روی لبهاش بود وقتی متوجه نگاهت شد.
فوراً به سمت دیگه ای نگاه کرد.
خواهرش با ذوق گفت:
شما دوتا قراره بچه دار بشید؟
! با لبخند به خواهرش نگاه کردی
و گفتی معلومه که تا هزار فاکینگ سال دیگه هم نه
۲۱۷
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.