خیانت اقای جئون پارت ۶
خیانت اقای جئون پارت ۶
خیانت سخت!
پارت پنجم:
دکتر: ببین خانم جئون....
ا.ت: عا نه نه....من جئون نیستم....کیم...کیم ا.ت
دکتر: عا ببخشید...خانم کیم شما سه سال درحال مصرف دارو بودین هر سه ماه یک بار میومدین ازمایش
ا.ت: بله درسته
دکتر: باید سه ماه پیش میومدی....ولی نیومدی...اگه ازمایش میدادی میفهمیدی که مشکلت حل شده
ا.ت: ببخشید خانم دکتر....من اگه بخام سقط کنم باید چکار کنم
دکتر: واا...عزیزم تو بعد از سه سال گیرت اومده نباید اینکارو کنی
ا.ت: ولی من مجبورم
دکتر: این حرفو نزن....هیچوقت...هیچوقت....کسی مجبور به سقط بچش نیست....برو عزیزم دیگه هم اینو نگو
بدون هیچ حرفی بلند شدم رفتم بیرون....من نمیتونم نگهش دارم....اخه چرا الان باید بیاد....روی یه نیمکت نشستم....بچه کوچولوهایی که داشتن بازی بازی راه میرفتن خیره شدم....جونگکوک خیلی دوست داشت دختر دار بشه
(یک ساعت بعد)
ا.ت ویو:
زنگ خونه رو زدم...نارا اومد درو باز کرد و سریع کشوندم تو خونه
نارا: خب خب بگو چیشد چیشد...بگو دیگه بگو دیگه
ا.ت: وااای باشه صبر کن میگم....اهه
برگه ازمایشو دادم دستش....زبونش بند اومده بود
نارا: ا....ا....ا.ت....ت....تو....ح....حامله ای؟
ا.ت: اوهوم...
نارا: وایییی ا.ت این که عالیهههه
ا.ت: کجاش عالیه
نارا: ا.ت میفهمی چی میگه مشکلت حل شده...تو الان داری مامان میشی
ا.ت: من نمیتونم نگهش دارم
نارا: یعنی چی که نمیتونی....ا.ت میفهمی چی میگی این بچه ی توعه
نارا: من بچه ای که از اون باشه رو نمیخوام*بغض
نارا: ا.ت مثبت فکر کن...ما کمکتیم....تو فکر کردی من تورو تنها میزارم
ا.ت: نارا من الان فقط یه بارم روی دوشتون
نارا: هیچ وقت اینجوری نگو....اینجا خونه خودته...مالک خودتی(منم سمیرام🗿💃🏻) پس هیچ وقت فک نکن مزاحم یا یه بار روی دوشمونی
بعدش بغلم کرد....توی بغلش بغضم ترکید....واقعا نمیدونم چم شده بود
ا.ت: میرم لباسامو عوض کنم
نارا: برو
رفتم بالا تو اتاقم...لباسامو عوض کردمو رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم....یکم با خودم فکر کردم....اره....اره من میتونم....خودم بزرگش میکنم....مگه میخاد چی بشه....گوربابای دنیا
جونگکوک ویو:
اون آنا چند بار جلوی چشم خودم بهم خیانت کرد دیگه هرزه بودنش بهم ثابت شده بود و از خونه انداختمش بیرون...ولی ا.ت....بدجور روانی و دلتنگش بودم...مطمئنم اون الان ازم متنفره....لز جیمین امار گرفتمو فهمیدم پیش اوناست...باید یه کاری کنم برگرده....شده خودمو واسش میکشم!
ا.ت ویو:
همونجور که دراز کشیده بودم در با شتاب باز شد....دیدم ناراعه
نارا: ا.ت....ا.ت
ا.ت: هوممم
نارا: یسسس شب مهمونی دعوتیممم
ا.ت: مهمونی؟....مهمونیه کی؟
نارا: وای مهمونیه تهیونگه واسه زنش تولد گرفته
ا.ت: نه نه...من نمیتونم بیام
نارا: وا چرا نتونی؟
ا.ت: اخه مطمئنن جونگکوکم امده
خیانت سخت!
پارت پنجم:
دکتر: ببین خانم جئون....
ا.ت: عا نه نه....من جئون نیستم....کیم...کیم ا.ت
دکتر: عا ببخشید...خانم کیم شما سه سال درحال مصرف دارو بودین هر سه ماه یک بار میومدین ازمایش
ا.ت: بله درسته
دکتر: باید سه ماه پیش میومدی....ولی نیومدی...اگه ازمایش میدادی میفهمیدی که مشکلت حل شده
ا.ت: ببخشید خانم دکتر....من اگه بخام سقط کنم باید چکار کنم
دکتر: واا...عزیزم تو بعد از سه سال گیرت اومده نباید اینکارو کنی
ا.ت: ولی من مجبورم
دکتر: این حرفو نزن....هیچوقت...هیچوقت....کسی مجبور به سقط بچش نیست....برو عزیزم دیگه هم اینو نگو
بدون هیچ حرفی بلند شدم رفتم بیرون....من نمیتونم نگهش دارم....اخه چرا الان باید بیاد....روی یه نیمکت نشستم....بچه کوچولوهایی که داشتن بازی بازی راه میرفتن خیره شدم....جونگکوک خیلی دوست داشت دختر دار بشه
(یک ساعت بعد)
ا.ت ویو:
زنگ خونه رو زدم...نارا اومد درو باز کرد و سریع کشوندم تو خونه
نارا: خب خب بگو چیشد چیشد...بگو دیگه بگو دیگه
ا.ت: وااای باشه صبر کن میگم....اهه
برگه ازمایشو دادم دستش....زبونش بند اومده بود
نارا: ا....ا....ا.ت....ت....تو....ح....حامله ای؟
ا.ت: اوهوم...
نارا: وایییی ا.ت این که عالیهههه
ا.ت: کجاش عالیه
نارا: ا.ت میفهمی چی میگه مشکلت حل شده...تو الان داری مامان میشی
ا.ت: من نمیتونم نگهش دارم
نارا: یعنی چی که نمیتونی....ا.ت میفهمی چی میگی این بچه ی توعه
نارا: من بچه ای که از اون باشه رو نمیخوام*بغض
نارا: ا.ت مثبت فکر کن...ما کمکتیم....تو فکر کردی من تورو تنها میزارم
ا.ت: نارا من الان فقط یه بارم روی دوشتون
نارا: هیچ وقت اینجوری نگو....اینجا خونه خودته...مالک خودتی(منم سمیرام🗿💃🏻) پس هیچ وقت فک نکن مزاحم یا یه بار روی دوشمونی
بعدش بغلم کرد....توی بغلش بغضم ترکید....واقعا نمیدونم چم شده بود
ا.ت: میرم لباسامو عوض کنم
نارا: برو
رفتم بالا تو اتاقم...لباسامو عوض کردمو رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم....یکم با خودم فکر کردم....اره....اره من میتونم....خودم بزرگش میکنم....مگه میخاد چی بشه....گوربابای دنیا
جونگکوک ویو:
اون آنا چند بار جلوی چشم خودم بهم خیانت کرد دیگه هرزه بودنش بهم ثابت شده بود و از خونه انداختمش بیرون...ولی ا.ت....بدجور روانی و دلتنگش بودم...مطمئنم اون الان ازم متنفره....لز جیمین امار گرفتمو فهمیدم پیش اوناست...باید یه کاری کنم برگرده....شده خودمو واسش میکشم!
ا.ت ویو:
همونجور که دراز کشیده بودم در با شتاب باز شد....دیدم ناراعه
نارا: ا.ت....ا.ت
ا.ت: هوممم
نارا: یسسس شب مهمونی دعوتیممم
ا.ت: مهمونی؟....مهمونیه کی؟
نارا: وای مهمونیه تهیونگه واسه زنش تولد گرفته
ا.ت: نه نه...من نمیتونم بیام
نارا: وا چرا نتونی؟
ا.ت: اخه مطمئنن جونگکوکم امده
۸.۷k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.