/عشق بعد رنج/
part:4
جیمین:
الان یادم میومد که منم بهش بدهکارم ولی تا حالا سراغم نیومده نکنه میخواد ا.ت رو بهونه کنه تا پولش رو از من پس بگیره
کوک:
الان یادم اومد جیمین برادر ا.ت بهم بدهکاره و هنوز پولشو پس نداده چقدر عوض شده بود که نشناختمش ولی باید پولمو ازش پس بگیرم و این کار رو با بهونه ا.ت انجام میدم
(یک ماه بعد )
بالاخره گچ پامو باز کردن و من دوباره به فکر فرار افتادم اما ایندفعه میخواستم شب که همه خوابن برم
تو فکر بودم که اجوما اومد و گفت(علامت اجوما&)
&:ارباب کارتون دارن
ا.ت:نمیام
&:دخترم لجبازی نکن بیا بریم اگه نیای ارباب عصبانی میشه
ا.ت: باشه
رفتم و چند تقه به در زدم
کوک:بیا
ا.ت:کارم داشتین
کوک:اره تو دیگه قرار نیست مستخدم باشی
ا.ت: واسه چی؟
کوک:برادرت بهم بدهکاره و تو اینجا زندانی میمونی تا طلبش رو بده
چی داشت میگفت جیمین از کوک پول گرفته بود باورم نمیشد
کوک:عا راستی یادم رفت بهش خبر بدم الان زندانی هستی بیا باهم بهش بگیم گوشیشو در آورد و به جیمین زنگ زد هنوزم تو تعجب بودم که شمارش رو از کجا داشت که با صدای جیمین به خودم اومدم (مکالمشون)
ج:الو
کوک:سلام چطوری آقای بدهکار
ج:جونگکوک تو رو خدا آبجیم رو ول کن
کوک:ا.ت اولش خدمتکار بود ولی الان زندانی
ج:به اون چه ربطی داره ولش کن
کوک:تا پولمو پس ندی ولش نمیکنم
ج:اوکی جورش میکنم
ماتم برده بود گفت جورش میکنم اما چجوری اجازه گرفتم و رفتم بیرون و یه راست رفتم تو اتاقم و زار زدم به خاطر این که ما پول نداشتیم اما اون میخواد به زور جورش کنه فقط به خاطر من همینجوری ادامه دادم تا اینکه در به صدا در اومد در باز شد و جونگکوک رو به روم عصبانی وایساده بود به چشماش زد زده بودم که باعث ترس بیشترم شد که یهو داد زد
کوک:چرا داری گریه میکنیییییی
خشکم زده بود و زبونم کار نمیکرد ولی خودمو جمو جور کردم و گفتم
ا.ت:چیزی نیست
کوک:زر بزنننن
ا.ت:همش به فکر اینم که ما پول نداریم و جیمین چجوری میخواد جورش کنه
کوک:مرده شور اون جیمین و جد و آبادش ببرن
کنترلمو از دست دادم یهو داد زدم
ا.ت:خفه شو
که یهو .....
بچه ها یه سری کار دارم پارت هارو دیر دیر میزارم
جیمین:
الان یادم میومد که منم بهش بدهکارم ولی تا حالا سراغم نیومده نکنه میخواد ا.ت رو بهونه کنه تا پولش رو از من پس بگیره
کوک:
الان یادم اومد جیمین برادر ا.ت بهم بدهکاره و هنوز پولشو پس نداده چقدر عوض شده بود که نشناختمش ولی باید پولمو ازش پس بگیرم و این کار رو با بهونه ا.ت انجام میدم
(یک ماه بعد )
بالاخره گچ پامو باز کردن و من دوباره به فکر فرار افتادم اما ایندفعه میخواستم شب که همه خوابن برم
تو فکر بودم که اجوما اومد و گفت(علامت اجوما&)
&:ارباب کارتون دارن
ا.ت:نمیام
&:دخترم لجبازی نکن بیا بریم اگه نیای ارباب عصبانی میشه
ا.ت: باشه
رفتم و چند تقه به در زدم
کوک:بیا
ا.ت:کارم داشتین
کوک:اره تو دیگه قرار نیست مستخدم باشی
ا.ت: واسه چی؟
کوک:برادرت بهم بدهکاره و تو اینجا زندانی میمونی تا طلبش رو بده
چی داشت میگفت جیمین از کوک پول گرفته بود باورم نمیشد
کوک:عا راستی یادم رفت بهش خبر بدم الان زندانی هستی بیا باهم بهش بگیم گوشیشو در آورد و به جیمین زنگ زد هنوزم تو تعجب بودم که شمارش رو از کجا داشت که با صدای جیمین به خودم اومدم (مکالمشون)
ج:الو
کوک:سلام چطوری آقای بدهکار
ج:جونگکوک تو رو خدا آبجیم رو ول کن
کوک:ا.ت اولش خدمتکار بود ولی الان زندانی
ج:به اون چه ربطی داره ولش کن
کوک:تا پولمو پس ندی ولش نمیکنم
ج:اوکی جورش میکنم
ماتم برده بود گفت جورش میکنم اما چجوری اجازه گرفتم و رفتم بیرون و یه راست رفتم تو اتاقم و زار زدم به خاطر این که ما پول نداشتیم اما اون میخواد به زور جورش کنه فقط به خاطر من همینجوری ادامه دادم تا اینکه در به صدا در اومد در باز شد و جونگکوک رو به روم عصبانی وایساده بود به چشماش زد زده بودم که باعث ترس بیشترم شد که یهو داد زد
کوک:چرا داری گریه میکنیییییی
خشکم زده بود و زبونم کار نمیکرد ولی خودمو جمو جور کردم و گفتم
ا.ت:چیزی نیست
کوک:زر بزنننن
ا.ت:همش به فکر اینم که ما پول نداریم و جیمین چجوری میخواد جورش کنه
کوک:مرده شور اون جیمین و جد و آبادش ببرن
کنترلمو از دست دادم یهو داد زدم
ا.ت:خفه شو
که یهو .....
بچه ها یه سری کار دارم پارت هارو دیر دیر میزارم
۲.۱k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.