پارت 3
#پارت_3
تا چند دقیقه همون طور مات مونده بودیم. آیدا زودتر از من به خودش اومدو با خنده گفت_قل گمشدت پیدا شد. لبخند شلی زدم_اگه ایرانی بود،مطمئن میشدم خواهرمه.
آیدا شونه ای بالا انداخت_فعلا بیا بریم دستمو کشیدو رفتیم بیرون دختره روبه مسئول با لحن عصبی که کمی تحقیرم چاشنیش بود گفت_من دیگه یک لحظه هم این جا نمیمونم نه تو این هتل نه این شهر لعنتی .مراسم خیریه تون هم بره به درک !!!
بعدم تو یه حرکت چرخیدو با سرعت به سمت در قدم برداشت. مسئول هتل پشت سرش دوید و پشت سر هم معذرت خواهی میکرد و ازش میخواست برگرده. تو حرفاش شنیدم که دختره رو "میس کالوین" صدا میکرد.
دختره منتظر نموند و رفت. همه 6_7 نفری که تو لابی بودن به این منظره خیره بودن. حس کردم دختره باید آدم مهمی باشه.
آیدا با لبخند شیطونی نگام کرد و گفت_همتا پایه ی کرم ریزی هستی؟ من که هنوز فکرم دگیر اتفاق پیش اومده و اون همه شباهت بود گفتم_نه جون آیدا حسش نیس
آیدا_نه نیار دیگه بعدم بدون این که منتظر واکنشی ازجانب من باشه منو دنبال خودش کشوند و ازاون کنار و بدون جلب توجه از لابی بیرون رفتیم. _خب الان چی کار کنیم لبخند خبیثی زد و کش موهامو باز کرد موهام دورم ریخت
گفتم _چی کار میکنی دیوونه؟ با همون لبخند گفت میخوام مخ این یارو رو بگیریم . تازه فهمیدم چی تو سرشه.
میخواست من خودمو جای همون میس کالوین جا بزنم.
رفتیم تو که مرد به محض دیدنمون پاتند کرد و وقتی بهمون رسید با لهجه استرالیایی ولی به انگلیسی گفت_خوشحالم که کوتاهی مارو بخشیدین خانوم کالوین.
سعی کردم مثه اون دختره صورتمو جدی نشون بدم و با لحن بی حسی گفتم_من شما رو نبخشیدم آیدا سقلمه ای بهم زد و با لبخند روبه مرده گفت _اقا لطفا کلید اتاقمونو سریع تر بدین تا پشیمون نشده.
دهنم باز موند زیر لبی گفتم_چی میگی احمق؟ مثه خودم جواب داد_ تو کاری نداشته باش بعد با نگاه سرزنشبارش بهم خیره شد و گفت_ تو که نمیخوای دوهفته عشق و حال مجانی تو این قصر و از دست بدیم؟
بعد رو به مرده کفت_سریع تر لطفا مرده به خودش اومد و به سمت آسانسو راه افتاد و گفت_بفرمایید من راهنماییتون میکنم.
با عصبانیت به آیدا گفتم_من این کارو نمیکنم تو از من میخوای از هویت اون دختر سواستفاده کنم؟ این مثه دزدی میمونه.
با لحن کلافه ای گفت _ببند بابا فعلا که جایی رو نداریم بریم اگه نمونیم باید شبو تو خیابون باشیم، بعدم مطمئن باش با این کار ما هیچ ضرری به اون همزادت نمیرسه.
همون لحظه آسانسور ایتاد و پیاده شدیم.
مرد بوسیله کارت در یکی از اتاقا رو باز کرد و گفت _بفرمایید اینم اتاقتون.
با بی میلی رفتم تو و آیدا هم اومد مرده کارت رو بهمون تحویل داد و رفت.
خودمو رو تخت پرت کردمو با خستگی چشمامو بستم. حس خوبی نداشتم از اون جا بودنم .من یه جورایی بدلِ اون دختر بودمو این یه دروغ بزرگ بود.... بزرگ و سر نوشت ساز...
نظر فراموش نشه
تا چند دقیقه همون طور مات مونده بودیم. آیدا زودتر از من به خودش اومدو با خنده گفت_قل گمشدت پیدا شد. لبخند شلی زدم_اگه ایرانی بود،مطمئن میشدم خواهرمه.
آیدا شونه ای بالا انداخت_فعلا بیا بریم دستمو کشیدو رفتیم بیرون دختره روبه مسئول با لحن عصبی که کمی تحقیرم چاشنیش بود گفت_من دیگه یک لحظه هم این جا نمیمونم نه تو این هتل نه این شهر لعنتی .مراسم خیریه تون هم بره به درک !!!
بعدم تو یه حرکت چرخیدو با سرعت به سمت در قدم برداشت. مسئول هتل پشت سرش دوید و پشت سر هم معذرت خواهی میکرد و ازش میخواست برگرده. تو حرفاش شنیدم که دختره رو "میس کالوین" صدا میکرد.
دختره منتظر نموند و رفت. همه 6_7 نفری که تو لابی بودن به این منظره خیره بودن. حس کردم دختره باید آدم مهمی باشه.
آیدا با لبخند شیطونی نگام کرد و گفت_همتا پایه ی کرم ریزی هستی؟ من که هنوز فکرم دگیر اتفاق پیش اومده و اون همه شباهت بود گفتم_نه جون آیدا حسش نیس
آیدا_نه نیار دیگه بعدم بدون این که منتظر واکنشی ازجانب من باشه منو دنبال خودش کشوند و ازاون کنار و بدون جلب توجه از لابی بیرون رفتیم. _خب الان چی کار کنیم لبخند خبیثی زد و کش موهامو باز کرد موهام دورم ریخت
گفتم _چی کار میکنی دیوونه؟ با همون لبخند گفت میخوام مخ این یارو رو بگیریم . تازه فهمیدم چی تو سرشه.
میخواست من خودمو جای همون میس کالوین جا بزنم.
رفتیم تو که مرد به محض دیدنمون پاتند کرد و وقتی بهمون رسید با لهجه استرالیایی ولی به انگلیسی گفت_خوشحالم که کوتاهی مارو بخشیدین خانوم کالوین.
سعی کردم مثه اون دختره صورتمو جدی نشون بدم و با لحن بی حسی گفتم_من شما رو نبخشیدم آیدا سقلمه ای بهم زد و با لبخند روبه مرده گفت _اقا لطفا کلید اتاقمونو سریع تر بدین تا پشیمون نشده.
دهنم باز موند زیر لبی گفتم_چی میگی احمق؟ مثه خودم جواب داد_ تو کاری نداشته باش بعد با نگاه سرزنشبارش بهم خیره شد و گفت_ تو که نمیخوای دوهفته عشق و حال مجانی تو این قصر و از دست بدیم؟
بعد رو به مرده کفت_سریع تر لطفا مرده به خودش اومد و به سمت آسانسو راه افتاد و گفت_بفرمایید من راهنماییتون میکنم.
با عصبانیت به آیدا گفتم_من این کارو نمیکنم تو از من میخوای از هویت اون دختر سواستفاده کنم؟ این مثه دزدی میمونه.
با لحن کلافه ای گفت _ببند بابا فعلا که جایی رو نداریم بریم اگه نمونیم باید شبو تو خیابون باشیم، بعدم مطمئن باش با این کار ما هیچ ضرری به اون همزادت نمیرسه.
همون لحظه آسانسور ایتاد و پیاده شدیم.
مرد بوسیله کارت در یکی از اتاقا رو باز کرد و گفت _بفرمایید اینم اتاقتون.
با بی میلی رفتم تو و آیدا هم اومد مرده کارت رو بهمون تحویل داد و رفت.
خودمو رو تخت پرت کردمو با خستگی چشمامو بستم. حس خوبی نداشتم از اون جا بودنم .من یه جورایی بدلِ اون دختر بودمو این یه دروغ بزرگ بود.... بزرگ و سر نوشت ساز...
نظر فراموش نشه
۲.۹k
۰۲ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.