عاشق روانی
عاشق روانی { پارت ۳۳}
روزه بعد....
همه بلند شدیم و کارا رو کردیم
حرکت کردیم و رسیدیم بلخره به منطقه ی گل های رزه سیاه . واقعا اونجا زیبا بود .
یونگی رفت کناره یه رز و شروع به معذرت خواهی کرد همه تعجب کرده بودن . اون گل هم از بقیه بزرگتر بود
یونگی : متاسفم ( با گریه )
ا/ت رفت محکم بغلش کرد و گفت لازم نیست معذرت خواهی کنی .
شینوبو تو ذهنش :
دختره ی بادمجون حالا فکر کرده کی هست که اینقدر میچسبه به برادرم اگگگگگگگگ مسخره 🤡
آگوست دی دفترچه رو در آورد و شروع کرد به خوندن تک تکه خط هاش .
دی : پرنسه خورشید خودت رو نشون بده
شب و روز جا به جا و هفت عالم زیبا
آگوست دی تو ذهنش :
این دیگه چه چرت و پرتیه آخه یکم مدرن شین ایششش
بعدش اون گله رز تبدیل به یه پسره زیبا میشه که صورتش مثل خورشید زیبا و درخشانه . روی گل های رز میوفته .
دی : پشمانمممممممممممم
ا/ت : یعنی این برادره منه ؟
رفتن کنارش و بیدار شد
جیهوپ : آه سرم . الان چند وقته من خوابیدم
ا/ت : داداشیییییی ( پرید بغلش )
شینوبو : خوبه تا چند دقیقه پیش نمیدونست اصلا این کیه 🙄
ا/ت : چیزی گفتی ؟
شینوبو : گوشاتو باز کن میشنوی
جیهوپ با کمکشون بلند میشه و همه چیرو براش تعریف میکنن .
جیهوپ : من به این سه تا خون آشام اعتماد ندارم و حتی به این الفه چشم قرمز
ا/ت : لطفا ما باید کمکشون کنیم خواهش میکنم
اسمایلی : همه بیاین سواره اژدهای من بشید
چند نفرشون سواره اژدهای اسمایلی و چند نفره دیگه سواره اژدهای انگری
شینوبو دستش رو گذاشته بود دوره کمره انگری تا نیوفته و کلی هم ذوق کرده بود
شینوبو : پشمکه آبی چقدر کراشیییی
انگری : مرسی 😅 ( لپاش سرخ شد )
شینوبو لپشو بوس کرد
آگوست دی داره از حسادت میمیره 🤣
بلاخره رسیدن به یه قلعه ی بزرگ
شینوبو : همینجاست ...
که یکدفعه ....
این داستان ادامه دارد ✋🏻
روزه بعد....
همه بلند شدیم و کارا رو کردیم
حرکت کردیم و رسیدیم بلخره به منطقه ی گل های رزه سیاه . واقعا اونجا زیبا بود .
یونگی رفت کناره یه رز و شروع به معذرت خواهی کرد همه تعجب کرده بودن . اون گل هم از بقیه بزرگتر بود
یونگی : متاسفم ( با گریه )
ا/ت رفت محکم بغلش کرد و گفت لازم نیست معذرت خواهی کنی .
شینوبو تو ذهنش :
دختره ی بادمجون حالا فکر کرده کی هست که اینقدر میچسبه به برادرم اگگگگگگگگ مسخره 🤡
آگوست دی دفترچه رو در آورد و شروع کرد به خوندن تک تکه خط هاش .
دی : پرنسه خورشید خودت رو نشون بده
شب و روز جا به جا و هفت عالم زیبا
آگوست دی تو ذهنش :
این دیگه چه چرت و پرتیه آخه یکم مدرن شین ایششش
بعدش اون گله رز تبدیل به یه پسره زیبا میشه که صورتش مثل خورشید زیبا و درخشانه . روی گل های رز میوفته .
دی : پشمانمممممممممممم
ا/ت : یعنی این برادره منه ؟
رفتن کنارش و بیدار شد
جیهوپ : آه سرم . الان چند وقته من خوابیدم
ا/ت : داداشیییییی ( پرید بغلش )
شینوبو : خوبه تا چند دقیقه پیش نمیدونست اصلا این کیه 🙄
ا/ت : چیزی گفتی ؟
شینوبو : گوشاتو باز کن میشنوی
جیهوپ با کمکشون بلند میشه و همه چیرو براش تعریف میکنن .
جیهوپ : من به این سه تا خون آشام اعتماد ندارم و حتی به این الفه چشم قرمز
ا/ت : لطفا ما باید کمکشون کنیم خواهش میکنم
اسمایلی : همه بیاین سواره اژدهای من بشید
چند نفرشون سواره اژدهای اسمایلی و چند نفره دیگه سواره اژدهای انگری
شینوبو دستش رو گذاشته بود دوره کمره انگری تا نیوفته و کلی هم ذوق کرده بود
شینوبو : پشمکه آبی چقدر کراشیییی
انگری : مرسی 😅 ( لپاش سرخ شد )
شینوبو لپشو بوس کرد
آگوست دی داره از حسادت میمیره 🤣
بلاخره رسیدن به یه قلعه ی بزرگ
شینوبو : همینجاست ...
که یکدفعه ....
این داستان ادامه دارد ✋🏻
۳.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.