رمان دنیای من
رمان دنیای من
پارت ۲۶
دیانا، صبح پاشدم دیدم مانتوم و شالم تو تنم نیست و توی تختم نگاهی به ارسلان انداختم پس همه ای کارا زیر سره تو آره خوب پاشدم رفتم آشپزخونه صبحونه و آماده کردم و رفتم ارسلان رو بیدار کنم
یکم دوست داشتم اذیتش کنم
آقا ارسلان
ارسلان،....
ارسلان جونم
ارسلان، هوم
عزیزم نمیخوای بیدار شی
ارسلان، نه
دیانا، با دستم نوک بینیش و یه حالتی مالیدم و گفتم ارسلان قشنگم صبحانه امادس تا
ارسلان، چشام و باز کردم
دیانا، چشاش و باز کردو فرار کردم و رفتم پایین
ارسلان، تا چشام و باز کردم پاشد رفت یه خنده ای کردم با فکر به حرفاش رفتم پایین تا منو دید سرش و انداخت پایین
دیانا، تا دیدم اومد سرم و انداختم پایین
ارسلان، خیلی شیطون شدیا
دیانا، بودم
ارسلان، اون روز که تو پات شیشه رفته بود توی پارکینگ بودی فکر کردم یه دختر آروم و رامی ولی الان متوجه شدم لجباز و شیطونی
دیانا، با یاد آوری اون روز بغض کردم
ارسلان، دیانا مربا نیوردی جواب نداد فهمیدم با حرفی که زدم با یاد آوری اون روز بغض کرد کنارش نشستم
دیانا، ارسلان اومد کنارم نشست سرم رو با دستاش گفت بالا
ارسلان، با دستم سرش و گرفتم بالا نگاهش کردم بغض توی چشاش حلقه شده بود اگه پلکم نمیزد اشک هاش میریخت
دیانا خوبی ببخشید یادت اوردم
پارت بعدی بزارم🤔
پارت ۲۶
دیانا، صبح پاشدم دیدم مانتوم و شالم تو تنم نیست و توی تختم نگاهی به ارسلان انداختم پس همه ای کارا زیر سره تو آره خوب پاشدم رفتم آشپزخونه صبحونه و آماده کردم و رفتم ارسلان رو بیدار کنم
یکم دوست داشتم اذیتش کنم
آقا ارسلان
ارسلان،....
ارسلان جونم
ارسلان، هوم
عزیزم نمیخوای بیدار شی
ارسلان، نه
دیانا، با دستم نوک بینیش و یه حالتی مالیدم و گفتم ارسلان قشنگم صبحانه امادس تا
ارسلان، چشام و باز کردم
دیانا، چشاش و باز کردو فرار کردم و رفتم پایین
ارسلان، تا چشام و باز کردم پاشد رفت یه خنده ای کردم با فکر به حرفاش رفتم پایین تا منو دید سرش و انداخت پایین
دیانا، تا دیدم اومد سرم و انداختم پایین
ارسلان، خیلی شیطون شدیا
دیانا، بودم
ارسلان، اون روز که تو پات شیشه رفته بود توی پارکینگ بودی فکر کردم یه دختر آروم و رامی ولی الان متوجه شدم لجباز و شیطونی
دیانا، با یاد آوری اون روز بغض کردم
ارسلان، دیانا مربا نیوردی جواب نداد فهمیدم با حرفی که زدم با یاد آوری اون روز بغض کرد کنارش نشستم
دیانا، ارسلان اومد کنارم نشست سرم رو با دستاش گفت بالا
ارسلان، با دستم سرش و گرفتم بالا نگاهش کردم بغض توی چشاش حلقه شده بود اگه پلکم نمیزد اشک هاش میریخت
دیانا خوبی ببخشید یادت اوردم
پارت بعدی بزارم🤔
۱۰.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.