پارت⁵¹~
جین: خب توی این ۷و۸ سال که نبودم چی شد
کوک: هیچی گذروندیم دیگ بدون تو سخت بود
جین یه دونه زد پس گردنم ...
جین: من و دست میندازی
کوک: 😂😂ن خب سخت بود
جین: تهیونگ و جیهوب چیکار میکنن
کوک: خوبن ...هر دو شون کارشون خیلی بهتر شده ...تهیونگ استاد هکریه واسه خودش جیهوپم یه دکتر خیلی خوبه ارشدش و گرفت می تونه استاد باشه ولی خب...ما اینجا بیشتر بهش نیاز داریم..
جین: عااا خوبه ..خودت چی تیر اندازیت و خوب کردی یا هنوز چولوفت میزنی...
یه خنده ای کردم و گفتم:باید میدی جطور از دور او زنیکه رو زدم
جین : کیو
کوک: سونیا و دیگ
جین : سونیا کیه
کوک: اهههه بخیال
جین: اوک .....جیمین کجاست
کوک...
جین: اولین نفر اونو میدیدم الان کجاست....هممم رفته بیرون ..
کوک: عااا...ن..تیر خورده
جین: چییی...کی
کوک: دو سه روز پیش ...توی یکی از حمله ها تیر خورد به پاش
جین: الان کجاست ...حالش خوبه..
کوک:هنو.....
ا/ت: کوکک
سرمو برگردوندم که ا/ت رو دیدم ...جین با دیدن ا/ت حالت چهرش عوض شد انگار جدی شد ...چون شناختی از ا/ت نداشت ..ا/ت اومد سمتمون و نگاش خیره روی جین موند و به حالت تعجب رو به من گفت: امم...ایشون کین...
یه لبخنده ملیحی زدم گفتم: بابابزرگم ..
ا/ت که تعجب کرده بود گفت: هن؟😐
سرمو از ضربه احتمالی که از جانب بابا بزرگ بود دزدیم تا احیانا با ضربه دستش ضربه مغزی نشم ....
با دست جین که رو هوا بود احتمالم درست بود زود نجات پیدا کرده بود ..دستمو به حالت دفاع گذاشتم مشت سرمو خندیدم ...
کوک: اویییی یواش ...
جین:کوک میزنم لهت میکنم هاااا
کوک: عااا😂ارامش خودت و حفظ کن ...من از چن نفر باید کتک بخورم🤧
جین رو به من : حقته..حالا گریه نکن😐😂...خب من جینم دوست این بچه و عضو یاز این عمارت ...و شما
کوک: هییییی
ا/ت:اااعاا ....منم ا/تم کیم ا/ت.
جین:؟؟
ا/ت: هممم ..بهتره بگم من لنام
جین که چشماش گرد شده بود به ا/ت زل زده بود ....
جین: ولی ...لنا
ا/ت:...میدونم مرده بود .....ولی نمرده ...و برگشته
جین:اههههه واقعاااااا خیلی هنگ کردم
ا/ت یه خنده ریزی کردو...
جین: دخترر چرا اینقدر دیر اومدی با اینکه اومدی به اومدنت نبود....این جیمین با این اخلاقش ...اوفففف امیدوارم ادم شده باشه..
ا/ت خنده ای کرد ....من که تا الان مثل هویج وایساده بودم که یه مطلبی یادم اومد ...پریوم وسط حرفشون و گفتم: ا/ت ..
ا/ت برگشت سمتم و گفت: هومم؟
کوک: یونهی و اوردم ...
اینو کا گفتم برقی توی چشماش زد و خواست سری بره طبقه بالا که با دستم بازوشو گرفتم...
ا/ت: اااا ولم کن
کوک: ا/ت ...اون داره استراحت میکنه ....یذره ...
ا/ت: یذره چی
کوک: خب حالش خوب نیست بهتره یکم تنها باشه ...
خدارو شکر کردم کا دیگ ا/ت سمج بازی در نیاور و قانع شد ...
جین:جیمین چی شد .....حالش خوبه
ا/ت: اهههه یادم رفت ...جیمین بهوش اومد ...
کوک:....
کامنت😐😐
کوک: هیچی گذروندیم دیگ بدون تو سخت بود
جین یه دونه زد پس گردنم ...
جین: من و دست میندازی
کوک: 😂😂ن خب سخت بود
جین: تهیونگ و جیهوب چیکار میکنن
کوک: خوبن ...هر دو شون کارشون خیلی بهتر شده ...تهیونگ استاد هکریه واسه خودش جیهوپم یه دکتر خیلی خوبه ارشدش و گرفت می تونه استاد باشه ولی خب...ما اینجا بیشتر بهش نیاز داریم..
جین: عااا خوبه ..خودت چی تیر اندازیت و خوب کردی یا هنوز چولوفت میزنی...
یه خنده ای کردم و گفتم:باید میدی جطور از دور او زنیکه رو زدم
جین : کیو
کوک: سونیا و دیگ
جین : سونیا کیه
کوک: اهههه بخیال
جین: اوک .....جیمین کجاست
کوک...
جین: اولین نفر اونو میدیدم الان کجاست....هممم رفته بیرون ..
کوک: عااا...ن..تیر خورده
جین: چییی...کی
کوک: دو سه روز پیش ...توی یکی از حمله ها تیر خورد به پاش
جین: الان کجاست ...حالش خوبه..
کوک:هنو.....
ا/ت: کوکک
سرمو برگردوندم که ا/ت رو دیدم ...جین با دیدن ا/ت حالت چهرش عوض شد انگار جدی شد ...چون شناختی از ا/ت نداشت ..ا/ت اومد سمتمون و نگاش خیره روی جین موند و به حالت تعجب رو به من گفت: امم...ایشون کین...
یه لبخنده ملیحی زدم گفتم: بابابزرگم ..
ا/ت که تعجب کرده بود گفت: هن؟😐
سرمو از ضربه احتمالی که از جانب بابا بزرگ بود دزدیم تا احیانا با ضربه دستش ضربه مغزی نشم ....
با دست جین که رو هوا بود احتمالم درست بود زود نجات پیدا کرده بود ..دستمو به حالت دفاع گذاشتم مشت سرمو خندیدم ...
کوک: اویییی یواش ...
جین:کوک میزنم لهت میکنم هاااا
کوک: عااا😂ارامش خودت و حفظ کن ...من از چن نفر باید کتک بخورم🤧
جین رو به من : حقته..حالا گریه نکن😐😂...خب من جینم دوست این بچه و عضو یاز این عمارت ...و شما
کوک: هییییی
ا/ت:اااعاا ....منم ا/تم کیم ا/ت.
جین:؟؟
ا/ت: هممم ..بهتره بگم من لنام
جین که چشماش گرد شده بود به ا/ت زل زده بود ....
جین: ولی ...لنا
ا/ت:...میدونم مرده بود .....ولی نمرده ...و برگشته
جین:اههههه واقعاااااا خیلی هنگ کردم
ا/ت یه خنده ریزی کردو...
جین: دخترر چرا اینقدر دیر اومدی با اینکه اومدی به اومدنت نبود....این جیمین با این اخلاقش ...اوفففف امیدوارم ادم شده باشه..
ا/ت خنده ای کرد ....من که تا الان مثل هویج وایساده بودم که یه مطلبی یادم اومد ...پریوم وسط حرفشون و گفتم: ا/ت ..
ا/ت برگشت سمتم و گفت: هومم؟
کوک: یونهی و اوردم ...
اینو کا گفتم برقی توی چشماش زد و خواست سری بره طبقه بالا که با دستم بازوشو گرفتم...
ا/ت: اااا ولم کن
کوک: ا/ت ...اون داره استراحت میکنه ....یذره ...
ا/ت: یذره چی
کوک: خب حالش خوب نیست بهتره یکم تنها باشه ...
خدارو شکر کردم کا دیگ ا/ت سمج بازی در نیاور و قانع شد ...
جین:جیمین چی شد .....حالش خوبه
ا/ت: اهههه یادم رفت ...جیمین بهوش اومد ...
کوک:....
کامنت😐😐
۱۴۱.۳k
۲۵ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.