فیک جدید.
نام فیک:ᥣ᥆᥎ᥱ/һᥲ𝗍ᥱ
نام. نویسنده:*هاکو*
کاپل اصلی:سوبین_یونجون
کاپل فرعی:تهیون_بومگیو
تابع قوانین جمهوری اسلامی.تابع قوانین ویسگون
⍴ᥲr𝗍=7
تهیون درحال شستن ظرفا بود که..
(سوبین رفت ت اتاق)
بومگیو میاد پیشش و
تهیون:
چیه چرا ناراحتی.
بومگیو:
ناراحت نیستم. فقط یه سوال دارم.. چرا بعد اون سالی ک منو بوسیدی...(مکث)... باز نیومدی منو ببینی؟
تهیون ظرف از دستش میوفته و میشکنه و
بومگیو:
خوبی؟؟
تهیون:
اره خوبم بزار جمعش کنم.
بومگیو:
نه نمیخواد صبر کن دستکش بزار.
و خلاصه جمعش کردن دوتایی و
و تهیون:
چون مامانم مارو دیده بود نزاشت بیام ببینمت
بومگیو:
مامانت...
تهیون:
تو منتظر من بودی؟
بومگیو:
اره میخواستم بزنمت
تهیون:
چرا؟
بومگیو:
چون بدون اجازه منو بوسیدی
تهیون:
اما ت هم همراهیم کردی
بومگیو:
...... هعی
تهیون:
بازم دوست داری ببوسمت؟
بومگیو:
ها؟ نه همینطوری راحتم
تهیون:
دلت نمیخواد؟
و همینطور میرفت جلو و بومگیو میرفت عقب تا اینکه بومگیو خورد به صندلی و دوتا دستاش و گذاشت رو سینه ی تهیون تا نزدیکتر نیاد و
تهیون تا این صحنه رو دید میزنه زیر خنده و
تهیون:
کیوت(با خنده)
بومگیو:
ها؟
تهیون لپ بومگیو رو بوسید و دویید سمت اتاق و
بومگیو:
تهیووووننن
و بومگیو همونجا میمونه و لبخند میزنه.
و میره دنبال مواد غذایی تا برای شام همچی اماده باشه.
(یونبین+)
سوبین روی تخت داشت وسایلاشو جابه جا میکرد
که یونجون از حموم میاد بیرون و سوبین اصلا حواسش نبود و یهو سرشو بالا میاره و یونجون و میبینه و یونجونم داره نگاش میکنه و
سوبین:
برم بیرون؟
یونجون:
نه راحت باش من میپوشم اینجا لباسمو
و سوبین پشت به یونجون ساکشو میزاره زیر تختش و
یهو....
نام. نویسنده:*هاکو*
کاپل اصلی:سوبین_یونجون
کاپل فرعی:تهیون_بومگیو
تابع قوانین جمهوری اسلامی.تابع قوانین ویسگون
⍴ᥲr𝗍=7
تهیون درحال شستن ظرفا بود که..
(سوبین رفت ت اتاق)
بومگیو میاد پیشش و
تهیون:
چیه چرا ناراحتی.
بومگیو:
ناراحت نیستم. فقط یه سوال دارم.. چرا بعد اون سالی ک منو بوسیدی...(مکث)... باز نیومدی منو ببینی؟
تهیون ظرف از دستش میوفته و میشکنه و
بومگیو:
خوبی؟؟
تهیون:
اره خوبم بزار جمعش کنم.
بومگیو:
نه نمیخواد صبر کن دستکش بزار.
و خلاصه جمعش کردن دوتایی و
و تهیون:
چون مامانم مارو دیده بود نزاشت بیام ببینمت
بومگیو:
مامانت...
تهیون:
تو منتظر من بودی؟
بومگیو:
اره میخواستم بزنمت
تهیون:
چرا؟
بومگیو:
چون بدون اجازه منو بوسیدی
تهیون:
اما ت هم همراهیم کردی
بومگیو:
...... هعی
تهیون:
بازم دوست داری ببوسمت؟
بومگیو:
ها؟ نه همینطوری راحتم
تهیون:
دلت نمیخواد؟
و همینطور میرفت جلو و بومگیو میرفت عقب تا اینکه بومگیو خورد به صندلی و دوتا دستاش و گذاشت رو سینه ی تهیون تا نزدیکتر نیاد و
تهیون تا این صحنه رو دید میزنه زیر خنده و
تهیون:
کیوت(با خنده)
بومگیو:
ها؟
تهیون لپ بومگیو رو بوسید و دویید سمت اتاق و
بومگیو:
تهیووووننن
و بومگیو همونجا میمونه و لبخند میزنه.
و میره دنبال مواد غذایی تا برای شام همچی اماده باشه.
(یونبین+)
سوبین روی تخت داشت وسایلاشو جابه جا میکرد
که یونجون از حموم میاد بیرون و سوبین اصلا حواسش نبود و یهو سرشو بالا میاره و یونجون و میبینه و یونجونم داره نگاش میکنه و
سوبین:
برم بیرون؟
یونجون:
نه راحت باش من میپوشم اینجا لباسمو
و سوبین پشت به یونجون ساکشو میزاره زیر تختش و
یهو....
۳.۸k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.