پارت ۱۱
صبح روز بعد
از زبان کوک :
از خواب بیدار شدم دیدم یونا کوچولوم مث یه بچه گربه ریزه میزه تو بغلم جمع شده ویییی چقدر این بشر کیوته بغلش کردم و همه جای صورتشو بوس کردم یه چند دقیقه همینجوری تو بغلم بود و موهاشو ناز میکردم که دیدم کم کم چشاش باز شد
_صبح به خیر
+صبح به خیر عزیزم خوب خوابیدی دیشب
_اره
+خب عزیزم من امروز خیلی کار دارم احتمالا تا شب نیام
_ چییی تا شب نیای من حوصلم سر میره جونکوک
+فقط امروز بیبی فردا همش خونم
_باشه
بعد لبامو بوسید و بلند شدیم اون رفت آماده بشه منم رفتم آب زدم صورتم و بعد اومدم بیرون موهامو شونه زدم جونکوک تو اون لباس مشکی خیلی خیلی جذاب شده بود اون هیکل ورزیدش افتاده بود بیرون دلم ضعف رفت رفتم از پشت بغلش کردم من در برابر اون فقط یه مورچه بودم
_چقدر جذاب شدی
+جدی
_اوهوم خیلی زیاد خیلی هات و جذابی
+اوووو همینجوری ازم تعریف کن همیشه
_باشه(خنده)
بعد برگشت سمتم بغلم کرد و همو بوسیدیم و از هم خدافظی کردیم اون رفت و منم لباسمو با یه هودی لش صورتی عوض کردم و رفتم پایین صبحونه خوردم و بعد دوباره رفتم بالا تو اتاق رفتم سمت عطر های جونکوک و نگاشون میکردم خیلی خوش بو و گرون قیمت بودن ساعت هاشو نگاه کردم وسایلاشم مث خودش جذاب بود😂(دختره پدصگ فضول😂) چرا از بین این همه دختر خوشگل خوشگل و پولدار منو انتخاب کرد ما همو دوست داریم ولی وقتی میبینم جونکوک همه چی داره از خانواده گرفته تا پول ثروت و خوشحالی ولی ...ولی من چی این از خانوادم اینم از وضع خودم که از تیمارستان فرار کردم رفتم لبه پنجره نشستم با فک کردن به این چیزا اشکام شروع کرد به ریختن خود به خود اگه ...اگه جونکوک هم یه روز منو ول کنه من چیکار کنم دیگه اون موقع هیچکسو ندارم یعنی اگه مامان بابامو پیدا کنم اونا دوباره منو میخوان یا شایدم دوباره منو بفرستن تیمارستان😔 اشکامو پاک کردم و سعی کردم به این چیزا فک نکنم
***
برش زمانی به ۹ شب:
از بیرون ماشین جونکوک رو دیدم که اومد رفتم پایین اومد داخل پریدم بغلش
_دلم برات تنگ شده بود
+باور کن من بیشتر اصن نمیدونم کارامو چجوری انجام دادم (خنده) آخ کمرم نمیخوای بیای پایین
_نه نمیخوام
+خیلی خب پس عواقبش پای خودت (لبخند شیطانی)
_نه نه گو خوردم
از بغلش در اومدم و پاهامو از دور کمرش باز کردم و اون رفت لباساشو عوض کرد و اومد و بعد رفتیم شام خوردیم و رفتیم تو سالن تقریبا ساعت نزدیک ۱۱بود نشستیم رو مبل و فیلم نگاه میکردیم جونکوک منو کشید تو بغلش و با هم فیلم میدیدیم و بعد فیلم دوباره رفتیم بالا رو تخت دراز کشیدیم رفتم تو بغل جونکوک و اونم منو محکم بغل کرد
از زبان کوک :
از خواب بیدار شدم دیدم یونا کوچولوم مث یه بچه گربه ریزه میزه تو بغلم جمع شده ویییی چقدر این بشر کیوته بغلش کردم و همه جای صورتشو بوس کردم یه چند دقیقه همینجوری تو بغلم بود و موهاشو ناز میکردم که دیدم کم کم چشاش باز شد
_صبح به خیر
+صبح به خیر عزیزم خوب خوابیدی دیشب
_اره
+خب عزیزم من امروز خیلی کار دارم احتمالا تا شب نیام
_ چییی تا شب نیای من حوصلم سر میره جونکوک
+فقط امروز بیبی فردا همش خونم
_باشه
بعد لبامو بوسید و بلند شدیم اون رفت آماده بشه منم رفتم آب زدم صورتم و بعد اومدم بیرون موهامو شونه زدم جونکوک تو اون لباس مشکی خیلی خیلی جذاب شده بود اون هیکل ورزیدش افتاده بود بیرون دلم ضعف رفت رفتم از پشت بغلش کردم من در برابر اون فقط یه مورچه بودم
_چقدر جذاب شدی
+جدی
_اوهوم خیلی زیاد خیلی هات و جذابی
+اوووو همینجوری ازم تعریف کن همیشه
_باشه(خنده)
بعد برگشت سمتم بغلم کرد و همو بوسیدیم و از هم خدافظی کردیم اون رفت و منم لباسمو با یه هودی لش صورتی عوض کردم و رفتم پایین صبحونه خوردم و بعد دوباره رفتم بالا تو اتاق رفتم سمت عطر های جونکوک و نگاشون میکردم خیلی خوش بو و گرون قیمت بودن ساعت هاشو نگاه کردم وسایلاشم مث خودش جذاب بود😂(دختره پدصگ فضول😂) چرا از بین این همه دختر خوشگل خوشگل و پولدار منو انتخاب کرد ما همو دوست داریم ولی وقتی میبینم جونکوک همه چی داره از خانواده گرفته تا پول ثروت و خوشحالی ولی ...ولی من چی این از خانوادم اینم از وضع خودم که از تیمارستان فرار کردم رفتم لبه پنجره نشستم با فک کردن به این چیزا اشکام شروع کرد به ریختن خود به خود اگه ...اگه جونکوک هم یه روز منو ول کنه من چیکار کنم دیگه اون موقع هیچکسو ندارم یعنی اگه مامان بابامو پیدا کنم اونا دوباره منو میخوان یا شایدم دوباره منو بفرستن تیمارستان😔 اشکامو پاک کردم و سعی کردم به این چیزا فک نکنم
***
برش زمانی به ۹ شب:
از بیرون ماشین جونکوک رو دیدم که اومد رفتم پایین اومد داخل پریدم بغلش
_دلم برات تنگ شده بود
+باور کن من بیشتر اصن نمیدونم کارامو چجوری انجام دادم (خنده) آخ کمرم نمیخوای بیای پایین
_نه نمیخوام
+خیلی خب پس عواقبش پای خودت (لبخند شیطانی)
_نه نه گو خوردم
از بغلش در اومدم و پاهامو از دور کمرش باز کردم و اون رفت لباساشو عوض کرد و اومد و بعد رفتیم شام خوردیم و رفتیم تو سالن تقریبا ساعت نزدیک ۱۱بود نشستیم رو مبل و فیلم نگاه میکردیم جونکوک منو کشید تو بغلش و با هم فیلم میدیدیم و بعد فیلم دوباره رفتیم بالا رو تخت دراز کشیدیم رفتم تو بغل جونکوک و اونم منو محکم بغل کرد
۴۹.۶k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.