هميشگى(پارت دو)
(پارت دو)
فردا ظهر
ساعت چهار بود رفتم حاظر شدم و يك ارايش خيلى خوشگل كردم رسيديم خونه مامان و بابام وقتى رسيدم پنج مين بعد تهيونگ با مادر و پدرش اومدن منم از طبقه بالا اومدم و سلام كردم و مادر پدر تهيونگ هم سلام كردن پدرم و پدر تهيونگ كلى باهم حرف زدن و پدر تهيونگ گفت برن توى يه اتاق با هم حرف بزنن من و تهيونگ هم رفتيم طبقه بالا توى اتاقى كه قبلا براى من بود ولى من الان توى خونه مجردى خودم هستم هيچ كودوممون حرف نمى زديم كه تهيونگ سكوت رو شكست و گفت چقدر خوشگلى اومد نزديكتر و لباش رو بين لبام جا داد من همونجا خشكم زد ولى داشت ادامه مى داد كه سرم رو بردم عقب و نزاشتم تهيونگ گفت زنم ميشى؟ منم كه از جدابيتش خوشم اومده بود گفتم اره و تهيونگ هم دستم رو گرفت و منو برد پايين و گفت ما حرفامون رو زديم و قبوله مادر پدرامون خوشحال شدن كه همون لحظه پدر تهيونگ گفت كى عروسى رو بگيريم مادرم گفت هفته ديگه خوبه؟
فردا ظهر
ساعت چهار بود رفتم حاظر شدم و يك ارايش خيلى خوشگل كردم رسيديم خونه مامان و بابام وقتى رسيدم پنج مين بعد تهيونگ با مادر و پدرش اومدن منم از طبقه بالا اومدم و سلام كردم و مادر پدر تهيونگ هم سلام كردن پدرم و پدر تهيونگ كلى باهم حرف زدن و پدر تهيونگ گفت برن توى يه اتاق با هم حرف بزنن من و تهيونگ هم رفتيم طبقه بالا توى اتاقى كه قبلا براى من بود ولى من الان توى خونه مجردى خودم هستم هيچ كودوممون حرف نمى زديم كه تهيونگ سكوت رو شكست و گفت چقدر خوشگلى اومد نزديكتر و لباش رو بين لبام جا داد من همونجا خشكم زد ولى داشت ادامه مى داد كه سرم رو بردم عقب و نزاشتم تهيونگ گفت زنم ميشى؟ منم كه از جدابيتش خوشم اومده بود گفتم اره و تهيونگ هم دستم رو گرفت و منو برد پايين و گفت ما حرفامون رو زديم و قبوله مادر پدرامون خوشحال شدن كه همون لحظه پدر تهيونگ گفت كى عروسى رو بگيريم مادرم گفت هفته ديگه خوبه؟
۸.۱k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.