ادامه سناریو💜🥺
مدل موهارو پست قبلی گذاشتم:/
هوسوک:
*خوب...چادر بر سر کرده ای(جررر😂)و رفته ای پیشش نشسته ای...ناگهان خود را لوس کرده(دیوونه شدم حاجی:/) و دوباره خیلی مظلوم و معصوم بهش زل زدی که متوجه شد باز یه کاری کردی که نباید میکردی...با لبخندی از این قیافه ای که با چادر برا خودت درست کردی، با مهربونی گفت:
+خوب...ببینم اتم چیکار کردی؟...
ناگهان از تعجب دهنش باز موند و دستشو گذاشت روی دهنش*پ.ن:هنوز چادر بر سر داری و متوجه نشده بچه🤧*
+نکنه رفتی تتو زدییییی....اونم پیش همون تتو آرتیست کوک که یه پسره هیزیهههه
از لحنش حرص، حسادت و معصومیت میبارید و حدسش هم کاملا اشتباه بود...بهت مجال ری اکشن دادن نداد و خیلی کیوت و با چشمای اشکی اونطرف رو نگاه کرد که رفتی سمتش و سرش رو به سمت خودت چرخوندی...توی چشماش نگاه کردی..
-هوبا...من هیچوقت بدون اجازه تو همچین کاری نمیکنم... و اون قضیه تتو هم خیلی وقته از سرم پریده...
و بعد چادر رو زدی کنار از رو سرت(جرر ترررر😂)
-ببین هوبا...من فقط مدل موهام رو عوض کردم و موهام رو یکم کوتاه کردم...همه این ها رو هم پیش دخترخاله م انجام دادم...میدونم ازت جازه نگرفتم...ببخشید هوسوکی...
با دیدن موهات و حرفت، ناگهان دیدی که چشماش از ذوق برق میزد و دوباره از اون لبخندای آرمی کشش برات به نمایش گذاشت(قیافه هوبیو ترکیبی از 🥺 و 😍 تصور بنمایید 🤧)
+چاگی...خیلی خوشگل شدی...
و بعد دوباره، طبق عادت ذوق کردناش، شروع به بالا و پایین پریدن کرد و حسابی بغلت کرد...خوشحال بود که تو پیشش هستی:)...
برین ادامش...
هوسوک:
*خوب...چادر بر سر کرده ای(جررر😂)و رفته ای پیشش نشسته ای...ناگهان خود را لوس کرده(دیوونه شدم حاجی:/) و دوباره خیلی مظلوم و معصوم بهش زل زدی که متوجه شد باز یه کاری کردی که نباید میکردی...با لبخندی از این قیافه ای که با چادر برا خودت درست کردی، با مهربونی گفت:
+خوب...ببینم اتم چیکار کردی؟...
ناگهان از تعجب دهنش باز موند و دستشو گذاشت روی دهنش*پ.ن:هنوز چادر بر سر داری و متوجه نشده بچه🤧*
+نکنه رفتی تتو زدییییی....اونم پیش همون تتو آرتیست کوک که یه پسره هیزیهههه
از لحنش حرص، حسادت و معصومیت میبارید و حدسش هم کاملا اشتباه بود...بهت مجال ری اکشن دادن نداد و خیلی کیوت و با چشمای اشکی اونطرف رو نگاه کرد که رفتی سمتش و سرش رو به سمت خودت چرخوندی...توی چشماش نگاه کردی..
-هوبا...من هیچوقت بدون اجازه تو همچین کاری نمیکنم... و اون قضیه تتو هم خیلی وقته از سرم پریده...
و بعد چادر رو زدی کنار از رو سرت(جرر ترررر😂)
-ببین هوبا...من فقط مدل موهام رو عوض کردم و موهام رو یکم کوتاه کردم...همه این ها رو هم پیش دخترخاله م انجام دادم...میدونم ازت جازه نگرفتم...ببخشید هوسوکی...
با دیدن موهات و حرفت، ناگهان دیدی که چشماش از ذوق برق میزد و دوباره از اون لبخندای آرمی کشش برات به نمایش گذاشت(قیافه هوبیو ترکیبی از 🥺 و 😍 تصور بنمایید 🤧)
+چاگی...خیلی خوشگل شدی...
و بعد دوباره، طبق عادت ذوق کردناش، شروع به بالا و پایین پریدن کرد و حسابی بغلت کرد...خوشحال بود که تو پیشش هستی:)...
برین ادامش...
۴.۶k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.