( start to finish ) : p8
ساعت هشت شب شده بود ..
حالا هان هم اونجا بود و داشتید متن آهنگ مینوشتید
سرت کاملا تو برگه بود و داشتی فک میکردی چی باید بنویسی که صدای چان توجهتون و جلب کرد
چان : بچه ها .. بسه برای امروز .. جمع کنید
چانگبین دادی بلند زد و به کمرش کشو قوسی داد
بلند شدی تا زودتر از همشون بری و راحتشون بزاری که هان زودتر از همه دستت و گرفت و خداحافظی کرد : بای بای .. میبینمت فردا ..
لبخندی زدی .. با هان بهتر از همه کنار اومده بودی
خلاصه بعد از خداحافظی بیرون اومدی و سمت خونه حرکت کردی
صدای دوش حموم به وضوح شنیده میشد که مشخص بود هانا داخل حمومه
بدون اینکه لباست و عوض کنی رفتی و دو تا تخم مرغ و داخل ماهیتابه انداختی تا برای شام بخورید
.
.
در حال خوردن شام بودید که گفتی : امروز چطور بود ؟!
هانا : خوب بود واقعا .. فیلیکس خیلی پسر خوبیه تونستم راحت باهاش ارتباط بگیرم ..
درسته .. هانا و ریکو طراح رقص پسرا شده بودن و اونا هم از صبح تا یک ساعت قبل اینکه تو بیایی سر تمرین بودن
+ اوه .. جدی ؟
هانا : آره .. تو چی
با دهن به شدت پر گفتی : هان !
هانا : میگم تو چی ؟ چطور بود روزت ؟
دوباره ادامه دادی ؛ بابا ....... هان ...
هانا : میگم امروزت چطور بودددد ؟ هی میگه هان هان هان ؟ خوب گوش بده خب
لقمه آت و قورت دادی و بهش نگاه کردی : خب بزار حرفم تموم شههه .. میگم هان .. بیشتر با اون بودم
نگاه تاسف بار بهت انداخت : متوجهم ..
خودتو براش ناز کردی : میتونم پیشت بخوابم امروز ؟؟؟
به طور بیخیالی حتی نگاهت نکرد گفت : بیا .. چیکارت کنم
.
هر جفتتون رو تخت بودید که پیامی با صدای بلند برای گوشیتون ارسال شد
با تعجب دیدی به گوشی انداختید که با دیدن اینکه تو گروهی با پسرا توسط زیکو عضو شدید نگاهی بهم کردید که لینو شروع کرد به پیام دادن ...
حالا هان هم اونجا بود و داشتید متن آهنگ مینوشتید
سرت کاملا تو برگه بود و داشتی فک میکردی چی باید بنویسی که صدای چان توجهتون و جلب کرد
چان : بچه ها .. بسه برای امروز .. جمع کنید
چانگبین دادی بلند زد و به کمرش کشو قوسی داد
بلند شدی تا زودتر از همشون بری و راحتشون بزاری که هان زودتر از همه دستت و گرفت و خداحافظی کرد : بای بای .. میبینمت فردا ..
لبخندی زدی .. با هان بهتر از همه کنار اومده بودی
خلاصه بعد از خداحافظی بیرون اومدی و سمت خونه حرکت کردی
صدای دوش حموم به وضوح شنیده میشد که مشخص بود هانا داخل حمومه
بدون اینکه لباست و عوض کنی رفتی و دو تا تخم مرغ و داخل ماهیتابه انداختی تا برای شام بخورید
.
.
در حال خوردن شام بودید که گفتی : امروز چطور بود ؟!
هانا : خوب بود واقعا .. فیلیکس خیلی پسر خوبیه تونستم راحت باهاش ارتباط بگیرم ..
درسته .. هانا و ریکو طراح رقص پسرا شده بودن و اونا هم از صبح تا یک ساعت قبل اینکه تو بیایی سر تمرین بودن
+ اوه .. جدی ؟
هانا : آره .. تو چی
با دهن به شدت پر گفتی : هان !
هانا : میگم تو چی ؟ چطور بود روزت ؟
دوباره ادامه دادی ؛ بابا ....... هان ...
هانا : میگم امروزت چطور بودددد ؟ هی میگه هان هان هان ؟ خوب گوش بده خب
لقمه آت و قورت دادی و بهش نگاه کردی : خب بزار حرفم تموم شههه .. میگم هان .. بیشتر با اون بودم
نگاه تاسف بار بهت انداخت : متوجهم ..
خودتو براش ناز کردی : میتونم پیشت بخوابم امروز ؟؟؟
به طور بیخیالی حتی نگاهت نکرد گفت : بیا .. چیکارت کنم
.
هر جفتتون رو تخت بودید که پیامی با صدای بلند برای گوشیتون ارسال شد
با تعجب دیدی به گوشی انداختید که با دیدن اینکه تو گروهی با پسرا توسط زیکو عضو شدید نگاهی بهم کردید که لینو شروع کرد به پیام دادن ...
۵.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.