"•میکاپر من•" "•پارت22•"
قسمت بیست و دوم:
کتیـچطوری.سرمو عقب کشیدم کوکیـفضولیش بهت نیومده.سری با تاسف برام تکون داد بدون گفتن چیزی رفت منم رفتم تو اتاق عکسبرداری برای البوم جدیدمون.
کاترین:
الکی به دوربرم نگاه میکردم که چشمم روی اقای چوی میخ شد از روی صندلی ابی بلند شدم و رفتم سمتش وقتی بهش رسیدم بهم پوزخندی زد منم نگاه سرتاپایی بهش انداختم حدود بیست کیلویی لاغر کرده بود موهاشو بالایی زده و کت شلوار مشکی رنگی به تن داشت کراوات کرمیش تیپشو کامل کرده بود، سوتی کشیدم. کتیـواو اقای چوی خبرایه؟.نگاه اخمشو ازم گرفت و هیچی نگفت نیشمو باز کردم و دوباره ادامه دادم.کتیـمیشه اخم نکنی من ببینم بدون اخم چه شکلی میشی!/.با رفتنش به داخل کمپانی زد کلا ضایم کرد با دهن باز به رفتنش نگاه کردم حرصی به خودمو زمین و زمان خندیدم حالتو نگیرم کتی نیستم، دست کردم با فکری که به ذهنم رسید لبخند شیطانی زدم و با عجله رفتم سمت ماشین منیجر چوی. چاقوی ضامن دارو از جیب مخفیم بیرون اوردم و باد چهارتا لاستیک ماشین منیجر چوی و مدیر کمپانی رو خالی کردم. " کتی چیکار ماشین پی دی نیم داشتی " هنوز دلم خنک نشده بود دست کردم تو کیفم و ماژیکی که همیشه همراهم بودو بیرون اوردم پشت شیشه عقب ماشین منجیر چوی نوشتم چرا من خرم؟.بعد با عجله رفتم سمت ماشین پی دی نیم و رو شیشه عقب ماشین نوشتم. چرا داداش سوهو خره؟!. چون یجا شنیدم چوی با پی دی نیم داداش میشه برا همین رو ماشین پی دی نیمم نوشتم. با لبخند به پشت ماشینا نگاهی انداختم، بهتره زودتر تا لو نرم صحنه جرمو ترک کنم.... سرخوشانه راه میرفتم که نامرا رو دیدم با لبخند رفتم سمتش.نامرا ـ این چه کاری بود.کتی ـ چی چه کاری بود؟. با اخم نگام کرد.نامراـکتی اون جمله زشت چی بود پشت ماشین منجیر چوی نوشتی؟اصلا با چی نوشتی که پاک نمیشه؟. خودمو متعجب نشون دادمـنامرا تو حالت خوبه کوکی چی بخورت داده دیوونه شدی؟ من به ماشین منیجر چوی چیکار دارم؟ اصلا پشت ماشینش چی نوشته؟.نامرا چشماشو مشکوک کرد و گفت.نامراـنوشته چرا من خرم؟.پخی زدم زیر خنده.کتیـعجب پس بلاخره خودش کشف کرد.نامرا ـ چیو؟.کتی ـ خر بودنشو حالا چرا پشت ماشین نوشته میومد از خودم میپرسید. نامرا اعصبانی اسممو صدا کرد خودمو مظلوم کردم و گفتم. کتی ـ ای بابا چرا هر اتفاقی میوفته گردن منه بدبخته.. از من مظلوم تر پیدا نکردین.نامرا نفسشو با صدا بیرون داد.نامراـاخه تنها کسی که با منیجر چوی سر دنده لجه تویی هرکی که به پشت ماشینش نگاه کنه میفهمه کار تو بوده.کتی ـ لابد همه فکر میکنم ذاتم خرابه. خندید و گفت. نامرا ـ کتی دیگه باهاش کاری نداشته باش ولش کن اون خیلی بداخلاقه الان چیزی بارت میکنه که تو خوشت نمیاد.خندیدم و گفتم. کتی ـ تو نگران من نباش برو به کوکی برسه اصلا ببینم چطوری بهت اعتراف کرد دوستت داره؟. با گفتن حرفم سرخ و سفید شد و چیزی نگفت. کتی ـ اوخی خجالت میشی. مشتی حواله بازوم کردم که بهش خندیدم اونم حرص میخورد.
تهیونگ:
باید برم به کتی حرف دلمو بگم برام مهم نیست که اون در موردم چه حسایی داره رفتم سمتش و روبه نامرا گفتم.ته ـ باید دوست دخترمو ببرم. نامرا هم خندید و گفت ـ نامرا ـ نگرفتمش ببرید اقای کیم.دستشو گرفتم و با خودم میکشوندمش صداشو شنیدم که گفت.ـ تهیونگ داریم کجا میریم.ته ـ میخوام باهات حرف بزنم، کتی ـ میتونستی همونجا حرف بزنی، ته ـ حرف من خصوصیه نمیتونم جلوی نامرا بهت بگم. به اتاقی که از قبل اماده کرده بودم رسیدیم در اتاقو باز کردم و وارد شدیم درو پشت سرم قفل کردم و دست کیتو رها کردم بهش نگاه کردم که با تعجب نگاهشو به من و اتاق میده. کتی ـ چرا درو قفل کردی؟
پایان پارت22
کامنت و لایک فراموش نشه پنجولام
کتیـچطوری.سرمو عقب کشیدم کوکیـفضولیش بهت نیومده.سری با تاسف برام تکون داد بدون گفتن چیزی رفت منم رفتم تو اتاق عکسبرداری برای البوم جدیدمون.
کاترین:
الکی به دوربرم نگاه میکردم که چشمم روی اقای چوی میخ شد از روی صندلی ابی بلند شدم و رفتم سمتش وقتی بهش رسیدم بهم پوزخندی زد منم نگاه سرتاپایی بهش انداختم حدود بیست کیلویی لاغر کرده بود موهاشو بالایی زده و کت شلوار مشکی رنگی به تن داشت کراوات کرمیش تیپشو کامل کرده بود، سوتی کشیدم. کتیـواو اقای چوی خبرایه؟.نگاه اخمشو ازم گرفت و هیچی نگفت نیشمو باز کردم و دوباره ادامه دادم.کتیـمیشه اخم نکنی من ببینم بدون اخم چه شکلی میشی!/.با رفتنش به داخل کمپانی زد کلا ضایم کرد با دهن باز به رفتنش نگاه کردم حرصی به خودمو زمین و زمان خندیدم حالتو نگیرم کتی نیستم، دست کردم با فکری که به ذهنم رسید لبخند شیطانی زدم و با عجله رفتم سمت ماشین منیجر چوی. چاقوی ضامن دارو از جیب مخفیم بیرون اوردم و باد چهارتا لاستیک ماشین منیجر چوی و مدیر کمپانی رو خالی کردم. " کتی چیکار ماشین پی دی نیم داشتی " هنوز دلم خنک نشده بود دست کردم تو کیفم و ماژیکی که همیشه همراهم بودو بیرون اوردم پشت شیشه عقب ماشین منجیر چوی نوشتم چرا من خرم؟.بعد با عجله رفتم سمت ماشین پی دی نیم و رو شیشه عقب ماشین نوشتم. چرا داداش سوهو خره؟!. چون یجا شنیدم چوی با پی دی نیم داداش میشه برا همین رو ماشین پی دی نیمم نوشتم. با لبخند به پشت ماشینا نگاهی انداختم، بهتره زودتر تا لو نرم صحنه جرمو ترک کنم.... سرخوشانه راه میرفتم که نامرا رو دیدم با لبخند رفتم سمتش.نامرا ـ این چه کاری بود.کتی ـ چی چه کاری بود؟. با اخم نگام کرد.نامراـکتی اون جمله زشت چی بود پشت ماشین منجیر چوی نوشتی؟اصلا با چی نوشتی که پاک نمیشه؟. خودمو متعجب نشون دادمـنامرا تو حالت خوبه کوکی چی بخورت داده دیوونه شدی؟ من به ماشین منیجر چوی چیکار دارم؟ اصلا پشت ماشینش چی نوشته؟.نامرا چشماشو مشکوک کرد و گفت.نامراـنوشته چرا من خرم؟.پخی زدم زیر خنده.کتیـعجب پس بلاخره خودش کشف کرد.نامرا ـ چیو؟.کتی ـ خر بودنشو حالا چرا پشت ماشین نوشته میومد از خودم میپرسید. نامرا اعصبانی اسممو صدا کرد خودمو مظلوم کردم و گفتم. کتی ـ ای بابا چرا هر اتفاقی میوفته گردن منه بدبخته.. از من مظلوم تر پیدا نکردین.نامرا نفسشو با صدا بیرون داد.نامراـاخه تنها کسی که با منیجر چوی سر دنده لجه تویی هرکی که به پشت ماشینش نگاه کنه میفهمه کار تو بوده.کتی ـ لابد همه فکر میکنم ذاتم خرابه. خندید و گفت. نامرا ـ کتی دیگه باهاش کاری نداشته باش ولش کن اون خیلی بداخلاقه الان چیزی بارت میکنه که تو خوشت نمیاد.خندیدم و گفتم. کتی ـ تو نگران من نباش برو به کوکی برسه اصلا ببینم چطوری بهت اعتراف کرد دوستت داره؟. با گفتن حرفم سرخ و سفید شد و چیزی نگفت. کتی ـ اوخی خجالت میشی. مشتی حواله بازوم کردم که بهش خندیدم اونم حرص میخورد.
تهیونگ:
باید برم به کتی حرف دلمو بگم برام مهم نیست که اون در موردم چه حسایی داره رفتم سمتش و روبه نامرا گفتم.ته ـ باید دوست دخترمو ببرم. نامرا هم خندید و گفت ـ نامرا ـ نگرفتمش ببرید اقای کیم.دستشو گرفتم و با خودم میکشوندمش صداشو شنیدم که گفت.ـ تهیونگ داریم کجا میریم.ته ـ میخوام باهات حرف بزنم، کتی ـ میتونستی همونجا حرف بزنی، ته ـ حرف من خصوصیه نمیتونم جلوی نامرا بهت بگم. به اتاقی که از قبل اماده کرده بودم رسیدیم در اتاقو باز کردم و وارد شدیم درو پشت سرم قفل کردم و دست کیتو رها کردم بهش نگاه کردم که با تعجب نگاهشو به من و اتاق میده. کتی ـ چرا درو قفل کردی؟
پایان پارت22
کامنت و لایک فراموش نشه پنجولام
۲۸.۴k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲