درخواستی سانزو پارت ۲ غمگین
دستهای ریندو که از ترس و نگرانی یه تورایی میشد میگفت میلرزید و انگاری یه سطل آب یخ روی سانزو ریخته بودن ران هم نقدر استرس زیاد گرفته بود که میشد صدای قلبشو شنید هر سه تاشون سریع به سمت اتاقت اومدن دیدن که یه عالمه دکتر بالای سرته سانزو: چرا اینجاست مگه الان نباید بیمارستان باشه*با داد*
دکترا با ترسن:همه بیمارستان ها رو بستن جلوی همه بیمارستان مامور گذاشتن اگه میبردیمش بیمارستان قطعاً میفهمید که ما عضو بانتن هستیم
ریندو عصبانی و جدی: الان حالش چطوره
دکتر:تب شدید داره ما تونستیم گلولهها رو در بیاریم ولی حالش خیلی بده
ران از شدت عصبانیت یه دونه مشت توی صورت پرستار زد: پس شماها اینجا چه غلطی میکنید برید گم شید*با داد*
ران ریندو و سانزو سریع اومدن داخل
ریندو دستشو رو پیشونیت گذاشت و با بقض گفت: داره از تب میسوزه
کم کم چشاشو باز کرد
ا.ت: داداشیا سانزو حالتون خوبه؟
سانزو با گریه:ا.ت حرف نزن حالت بد میشه
[چون ارتفاع تخت کم هست اونا رو زمین رو زانو هاشون راست وایستادن]
ا.ت:عاقلانه فک کنید من زود میمیرم پس بزارید حرف بزنم
ران ریندو شما ها بهترین برادر های دنیا هستید
همیشه مواظبم بودین و دوستم داشتین
ازتون ممنونم بعد از مرگم شاد باشید ازدواج کنید و بچه دار بشید به همسرتون عشق بورزید و خیانت نکنید
ریندو و ران با گریه:ا.تتتتت
سانزو بعد مرگ من*سرفه هاس خونی*
سانزو:ا.ت ترو خدا حرف نزن تو حالت خوب میشه
ا.ت:من حالم خوب نمیشه اگه هم خوب بشه بخاطر زخم هام یک عمر با عزاب باید زندگی کنم
سانزو بعد مرگم شاد باش با یکی دیگه ازدواج کن تو حتما یکی بهتر از من پیدا میکنی من تا ابد دوست دارم باشه؟
سانزو سرش رو گذاشت رو سینت و ران ریندو دستت رو میکردن و گریه میکردن
خونی که از شکم ا.ت میومد ملافه سفید رو سرخ کرده بود
سانزو:ا.ت بدون تو اصلا نمیشه*با گریه*
ا.ت دستش رو لای مو های صورتی سانزو برد
ران با ترس و گریه:داره بدن اش سرد میشه
ا.ت:خداحافظ بعد مرگم شاد باشید
و دستش از شل شد و افتاد
ران ریندو و سانزو سرشون رو روت گذاشتن و با صدای بلند گریه میکردن
مایکی تو دفتر اش در حالی که صدای گریه رو میشنید خودش به گریه افتاد
مایکی:ا.ت منو ببخش هق هق کاش نمیذاشتم معموریت بری هق هق امید وارم تو اون هق هق دنیا با اما شینیچیرو باجی و ایزانا با هق هق با شادی زندگی کنی
و اون روز بار سنگینی از غم رو دوش بانتن گذاشته شد
نویسنده چه طور شد
من خودم گریه کردم😭😭😭😭😭
حمایت یادتون نره
برقیه رو هم مینویسم
اگه غلت املایی داشتم ببخشید
دکترا با ترسن:همه بیمارستان ها رو بستن جلوی همه بیمارستان مامور گذاشتن اگه میبردیمش بیمارستان قطعاً میفهمید که ما عضو بانتن هستیم
ریندو عصبانی و جدی: الان حالش چطوره
دکتر:تب شدید داره ما تونستیم گلولهها رو در بیاریم ولی حالش خیلی بده
ران از شدت عصبانیت یه دونه مشت توی صورت پرستار زد: پس شماها اینجا چه غلطی میکنید برید گم شید*با داد*
ران ریندو و سانزو سریع اومدن داخل
ریندو دستشو رو پیشونیت گذاشت و با بقض گفت: داره از تب میسوزه
کم کم چشاشو باز کرد
ا.ت: داداشیا سانزو حالتون خوبه؟
سانزو با گریه:ا.ت حرف نزن حالت بد میشه
[چون ارتفاع تخت کم هست اونا رو زمین رو زانو هاشون راست وایستادن]
ا.ت:عاقلانه فک کنید من زود میمیرم پس بزارید حرف بزنم
ران ریندو شما ها بهترین برادر های دنیا هستید
همیشه مواظبم بودین و دوستم داشتین
ازتون ممنونم بعد از مرگم شاد باشید ازدواج کنید و بچه دار بشید به همسرتون عشق بورزید و خیانت نکنید
ریندو و ران با گریه:ا.تتتتت
سانزو بعد مرگ من*سرفه هاس خونی*
سانزو:ا.ت ترو خدا حرف نزن تو حالت خوب میشه
ا.ت:من حالم خوب نمیشه اگه هم خوب بشه بخاطر زخم هام یک عمر با عزاب باید زندگی کنم
سانزو بعد مرگم شاد باش با یکی دیگه ازدواج کن تو حتما یکی بهتر از من پیدا میکنی من تا ابد دوست دارم باشه؟
سانزو سرش رو گذاشت رو سینت و ران ریندو دستت رو میکردن و گریه میکردن
خونی که از شکم ا.ت میومد ملافه سفید رو سرخ کرده بود
سانزو:ا.ت بدون تو اصلا نمیشه*با گریه*
ا.ت دستش رو لای مو های صورتی سانزو برد
ران با ترس و گریه:داره بدن اش سرد میشه
ا.ت:خداحافظ بعد مرگم شاد باشید
و دستش از شل شد و افتاد
ران ریندو و سانزو سرشون رو روت گذاشتن و با صدای بلند گریه میکردن
مایکی تو دفتر اش در حالی که صدای گریه رو میشنید خودش به گریه افتاد
مایکی:ا.ت منو ببخش هق هق کاش نمیذاشتم معموریت بری هق هق امید وارم تو اون هق هق دنیا با اما شینیچیرو باجی و ایزانا با هق هق با شادی زندگی کنی
و اون روز بار سنگینی از غم رو دوش بانتن گذاشته شد
نویسنده چه طور شد
من خودم گریه کردم😭😭😭😭😭
حمایت یادتون نره
برقیه رو هم مینویسم
اگه غلت املایی داشتم ببخشید
۸.۸k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.