پارت ۵۱ : Black Woolf...
جونگ کوک : تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ به حرف جونگ کوک توجهی نشون نداد و رو به اولیویا گفت: من غذا شو بهش میدم فقط اگه میشه برید بیرون
اولیویا آروم بلند شد و اودم کنار تهیوتگ و در گوشش گفت : تهیونگ اذیتش نکن اون به خاطر تو العان روی تخت بیمارستان افتاده و رفت بیرون
تهیوتگ : چه خبر کوک دیشب که دیدمت حالت خب بود ولی العان اینجایی
و آروم روی تخت نشست
جونگ کوک : ببین من اصلا از،تو خوشم نمیاد همین حالا برو بیرون اصلا نمیخوام ببینمت
تهیوتک : چرا سوپ نمیخوری
جونگ کوک : چون مثل تو آبکی و بی رنگ و روعو بیریخت و بدمزه و چندشه
تهیوتگ : اوهههه پی نظرت درباره من اینه
جونگ کوک : ببین برو بیرون من مامانم رو میخوام
تهیوتک : موندم اگه فردا دزدیدم و آوردمش کنار خودم میخواد عین بچه هت بهونه بگیره ( زیر لب )
جونگ کوک : هی تو مردک برو بیرون
نهیوتگ : خب واسه اینکه خوب بشی باید این سوپ رو بخوری خب بیا
و قاشق رو پر کرد و آورد نزدیک دهن جونگ کوک
ولی او روشو کرد اونور
تهیوتک : ببین اصلا نمتونم ببینم که اینجا روی این تخت کوفتی خوابیدی پس مثل بچه آدم دهنت رو باز کن و سوم رو بخور امگا
جونگ کوک : منم یکبار گفتم نمیخورم
تهیوتگ : جونگ کوک دهنت رو باز کن و بخورش
جونگ کوک : کیم تهیونگ منم بهت گفتم علاقه ای به خوردن این سوپ نچسب مسخره ندارم فهمیدی
تهیوتک : لجبازی رو تمومش کن و این سوپ رو بخور و کاری نکن به زور به خوردن بدم
جونگ کوک به تنگ اومده بود و از تخت اومد پایین ولی به خاطر افت شدید قندش همه جارو سفید دید و زیر پاش خالی شد
تهیوتگ سری به سمتش رفت و گذاشتش روی تخت
تهیونگ: جونگ کوک خوبی بین واسه همین یکم غذا نمیخوری واسه همینه دیگه که اینجوری میشه( عصبی )
جونگ کوک چشماشو بیت و سرشو به تاج تختتکیه داد
تهیوتگ : همین العان دهنت رو باز میکنی و سوپ رو میخوری ( عصبی )
جونگ کوک : سوپ نمیخوام ( بیحال )
تهیونگ یه فکری به سرش زد رفت یه شیر موز آورد و گذاشت کنار صرف غدا
تهیوتگ : اگه سوپ رو تموم کنی بعدش بهت میدم
جونگ کوک : مطمعن باش وقتی حالم خوب بشه دمار از روزگارت در میارم ( بیحال )
تهیوتگ قاشق قاشق سوپ رو بهش داد تقریبا نصف سوپ تموم شده بود کا
جونگ کوک : دیگه نمیتونم
تهیونگ: شیرموز رو میخوای دیگه آره
جونگ کوک: مردک بز دارم میگه نمیتونم بخورم شیرموزم رو رد کن بیاد زودباش
تهیونگ : باشه
و آروم نی رو زد داخل شیر موز وا داد به جونگ کوک
و جونگ کوک با لذت شروع کرد به خوردن
از نظر تهیوتگ اون کیوت ترین آدمی بود که میتونست کنارش باشه اونقدر این شیرموز زو با دوق و علاقه خورد که دل تهیوت گهر ثانیه ضعف میرفت
تهیونگ به حرف جونگ کوک توجهی نشون نداد و رو به اولیویا گفت: من غذا شو بهش میدم فقط اگه میشه برید بیرون
اولیویا آروم بلند شد و اودم کنار تهیوتگ و در گوشش گفت : تهیونگ اذیتش نکن اون به خاطر تو العان روی تخت بیمارستان افتاده و رفت بیرون
تهیوتگ : چه خبر کوک دیشب که دیدمت حالت خب بود ولی العان اینجایی
و آروم روی تخت نشست
جونگ کوک : ببین من اصلا از،تو خوشم نمیاد همین حالا برو بیرون اصلا نمیخوام ببینمت
تهیوتک : چرا سوپ نمیخوری
جونگ کوک : چون مثل تو آبکی و بی رنگ و روعو بیریخت و بدمزه و چندشه
تهیوتگ : اوهههه پی نظرت درباره من اینه
جونگ کوک : ببین برو بیرون من مامانم رو میخوام
تهیوتک : موندم اگه فردا دزدیدم و آوردمش کنار خودم میخواد عین بچه هت بهونه بگیره ( زیر لب )
جونگ کوک : هی تو مردک برو بیرون
نهیوتگ : خب واسه اینکه خوب بشی باید این سوپ رو بخوری خب بیا
و قاشق رو پر کرد و آورد نزدیک دهن جونگ کوک
ولی او روشو کرد اونور
تهیوتک : ببین اصلا نمتونم ببینم که اینجا روی این تخت کوفتی خوابیدی پس مثل بچه آدم دهنت رو باز کن و سوم رو بخور امگا
جونگ کوک : منم یکبار گفتم نمیخورم
تهیوتگ : جونگ کوک دهنت رو باز کن و بخورش
جونگ کوک : کیم تهیونگ منم بهت گفتم علاقه ای به خوردن این سوپ نچسب مسخره ندارم فهمیدی
تهیوتک : لجبازی رو تمومش کن و این سوپ رو بخور و کاری نکن به زور به خوردن بدم
جونگ کوک به تنگ اومده بود و از تخت اومد پایین ولی به خاطر افت شدید قندش همه جارو سفید دید و زیر پاش خالی شد
تهیوتگ سری به سمتش رفت و گذاشتش روی تخت
تهیونگ: جونگ کوک خوبی بین واسه همین یکم غذا نمیخوری واسه همینه دیگه که اینجوری میشه( عصبی )
جونگ کوک چشماشو بیت و سرشو به تاج تختتکیه داد
تهیوتگ : همین العان دهنت رو باز میکنی و سوپ رو میخوری ( عصبی )
جونگ کوک : سوپ نمیخوام ( بیحال )
تهیونگ یه فکری به سرش زد رفت یه شیر موز آورد و گذاشت کنار صرف غدا
تهیوتگ : اگه سوپ رو تموم کنی بعدش بهت میدم
جونگ کوک : مطمعن باش وقتی حالم خوب بشه دمار از روزگارت در میارم ( بیحال )
تهیوتگ قاشق قاشق سوپ رو بهش داد تقریبا نصف سوپ تموم شده بود کا
جونگ کوک : دیگه نمیتونم
تهیونگ: شیرموز رو میخوای دیگه آره
جونگ کوک: مردک بز دارم میگه نمیتونم بخورم شیرموزم رو رد کن بیاد زودباش
تهیونگ : باشه
و آروم نی رو زد داخل شیر موز وا داد به جونگ کوک
و جونگ کوک با لذت شروع کرد به خوردن
از نظر تهیوتگ اون کیوت ترین آدمی بود که میتونست کنارش باشه اونقدر این شیرموز زو با دوق و علاقه خورد که دل تهیوت گهر ثانیه ضعف میرفت
۱۲.۴k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.