عشق ابدی پارت ۱۱۴
عشق ابدی پارت ۱۱۴
ویو کوک
رسیدم و سریع رفتم داخل
با چشم دنبال یانگ یا نامجون بودم که یه جا دیدم وایستادن . رفتم سمتشون.
کوک : سلام هیونگ
نامجون : آه آیش سلام جونگ کوکا
یانگ : هی.! کی به تو گفت!!؟(تعجب)
کوک : شوگا هیونگ!!(ناله)
نامجون : خوبه به موقع اومدی. کسی که چیزی متوجه نشد؟؟
کوک : آمم....نه...فکر کنم...احتمالا دیگه!
یانگ : چرا کسی باید بفهمه !؟
کوک : خیر سرم قرار بود بعد کلی التماس و مخالفت های یونگی هیونگ همگی جمع بشید خونه اش ، که خب الان همه هستن به جز ما سه تا(ناراحت و آروم)
نامجون :چِ چه؟! همه؟ مگه...فقط تو و جیمین و یو...
کوک : من ، تهیونگ ، جیمین ، یونگی ، جیهوپ و جین
انگار جا خورده بود. متعجب و با چشمای وَق زده نگاهم میکرد.
کوک : خیله خب حالا.. قضیه چیه؟ چه اتفاقی افتاده!!؟
یانگ : اوفف...بابا هیچی ، اومدم یه کمک بدم گرفتار شدم(عصبی)
کوک : چرا چیکار کردی؟
نامجون : آقا داشتن میرفتن مغازه که تو یه کوچه صدای ناله و داد میشنوه. از سر فضولیش میره تو کوچه که خب نباید میرفته! میرسه اونجا که صحنه بدی رو میبینه. میخواد کمک اون فرد کنه و نجاتش بده که پلیس سر میرسه و به جای مظنون میگیرنش
کوک : آخخخخخ یانگ!!(عصبی)
یانگ : چیزی نشده که حالا . انگاری تونستن مجرم اصلی رو گیر بیارن ! فعلا باید صبر کنیم تا رییس وون بیاد. فکر کنم تا چند مین دیگه برسه
"فلش بک به بعد ایستگاه"
ویو کوک
کوک : خیله خب دیگه. حالا که همه چی تموم شد ؛ من با موتورم میام. شما هم بیاین
نامجون : اوکی ؛ دم خونه یونگی همو میبینیم
راه افتادن. بعد از یکم هوا خوری راه افتادم و رفتم .
وقتی رسیدم دم در خونه نامجون و یانگ نبودن؛ احتمالش رو دادم که رفته باشن داخل
زنگ رو زدم و بعد باز شدن در داخل شدم..
از راه رو رد شدم و رفتم تو سالن پیش بچه ها
کوک : سلام(بلند)
جیمین ، جین ، جیهوپ : سلام
+هی هی کوک کجا بودی؟؟
یانگ : آره رفتی کجا؟ ما خیلی منتظرت بودیم
کوک : آممم خب بیرون کار داشتم
چهارده تا چشم به من خیره بودن . اما تنها دوتا چشم مشکی و درخشان رو میدیدم.
پارت بعد یه فلش بک بلندی داره 😐😐
ویو کوک
رسیدم و سریع رفتم داخل
با چشم دنبال یانگ یا نامجون بودم که یه جا دیدم وایستادن . رفتم سمتشون.
کوک : سلام هیونگ
نامجون : آه آیش سلام جونگ کوکا
یانگ : هی.! کی به تو گفت!!؟(تعجب)
کوک : شوگا هیونگ!!(ناله)
نامجون : خوبه به موقع اومدی. کسی که چیزی متوجه نشد؟؟
کوک : آمم....نه...فکر کنم...احتمالا دیگه!
یانگ : چرا کسی باید بفهمه !؟
کوک : خیر سرم قرار بود بعد کلی التماس و مخالفت های یونگی هیونگ همگی جمع بشید خونه اش ، که خب الان همه هستن به جز ما سه تا(ناراحت و آروم)
نامجون :چِ چه؟! همه؟ مگه...فقط تو و جیمین و یو...
کوک : من ، تهیونگ ، جیمین ، یونگی ، جیهوپ و جین
انگار جا خورده بود. متعجب و با چشمای وَق زده نگاهم میکرد.
کوک : خیله خب حالا.. قضیه چیه؟ چه اتفاقی افتاده!!؟
یانگ : اوفف...بابا هیچی ، اومدم یه کمک بدم گرفتار شدم(عصبی)
کوک : چرا چیکار کردی؟
نامجون : آقا داشتن میرفتن مغازه که تو یه کوچه صدای ناله و داد میشنوه. از سر فضولیش میره تو کوچه که خب نباید میرفته! میرسه اونجا که صحنه بدی رو میبینه. میخواد کمک اون فرد کنه و نجاتش بده که پلیس سر میرسه و به جای مظنون میگیرنش
کوک : آخخخخخ یانگ!!(عصبی)
یانگ : چیزی نشده که حالا . انگاری تونستن مجرم اصلی رو گیر بیارن ! فعلا باید صبر کنیم تا رییس وون بیاد. فکر کنم تا چند مین دیگه برسه
"فلش بک به بعد ایستگاه"
ویو کوک
کوک : خیله خب دیگه. حالا که همه چی تموم شد ؛ من با موتورم میام. شما هم بیاین
نامجون : اوکی ؛ دم خونه یونگی همو میبینیم
راه افتادن. بعد از یکم هوا خوری راه افتادم و رفتم .
وقتی رسیدم دم در خونه نامجون و یانگ نبودن؛ احتمالش رو دادم که رفته باشن داخل
زنگ رو زدم و بعد باز شدن در داخل شدم..
از راه رو رد شدم و رفتم تو سالن پیش بچه ها
کوک : سلام(بلند)
جیمین ، جین ، جیهوپ : سلام
+هی هی کوک کجا بودی؟؟
یانگ : آره رفتی کجا؟ ما خیلی منتظرت بودیم
کوک : آممم خب بیرون کار داشتم
چهارده تا چشم به من خیره بودن . اما تنها دوتا چشم مشکی و درخشان رو میدیدم.
پارت بعد یه فلش بک بلندی داره 😐😐
۲.۸k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.