you for me
فصل دوم پارت ۸
فلیکس: هیونجین..
هیونجین، سریع به طرف فلیکس رفت و اون رو محکم بغل کرد. موهاش رو نوازش کرد و بوسه ای نرم روی پیشونیش گذاشت.
فلیکس، داخل بغل اون ، گریه میکرد.
هیونجین: من پیشتم..اروم باش..دیگه جات امنه..نمیزارم کسی اذیتت کنه.
فلیکس:هیونجین...
هیونجین: بله قربونت برم؟
فلیکس: اینجا..ترسیدم..خیلی ترسیدم.
هیونجین: من دورت بگردم ببخشید دیر اومدم.
گونه های اون رو نوازش کردم.
هیونجین: دیگه نمیزارم بترسی باشه؟ دیگه نمیزارم کسی اذیتت کنه.
ویو لینو
آه..نگاهشون کن..بهتره تنهاشون بزارم. از حیاط اومدم ییرون و برگشتم پیش هان.
هان: اومدی؟ فلیکس چیشد؟ خوبه؟
لینو: ترسیده ولی الان هیونجین پیششه.
هان: اها
چند وقتی بود هان خیلی تو خودش بود..انگار از یچیزی ناراحت بود..ازش نپرسیده بودم..ولی انگار حالش بدتر شده.
لینو: هان..
هان: بله؟
لینو: چیزی شده؟
هان: چطور؟
لینو: این چند وقت خیلی تو خودتی..انگار ناراحتی.
هان: نه ناراحت نیستم.
میتونستم بفهمم داره دروغ میگه.
لینو:هان..دروغ نگو..میدونم ناراحتی حالت بده.
هان:اره حالم بده ولی..
لینو: ولی چی؟
هان: الان نمیتونم بهت بگم..بعدا بهت میگم الان اماده نیستم.
گونه هاش رو نوازش کردم.
لینو: اشکال نداره سنجاب کوچولو هر وقت خواستی بگو.
لبخندی کیوتی زد و باعث شد منم لبخند بزنم.
هان: میگم..این دوتا داخل یوقت کاری نکنن.
خندیدم و گفتم
لینو: ممکنه..
اونم خندید. صدای خنده هاش..برام مثل موسیقیه..میتونم بگم موسیقی مورد علاقم..امیدوارم زود تر بهم بگه چی شده.
ویو هان
نمیتونم الان بهش بگم..اون...اون خیلی ناراحت میشه..احتمالا بخواد کمکم کنه ولی اون خودش کم خونی داره نمیخوام اذیت بشه..بعدا بهش میگم.
دو روز قبل
دکتر: هان ، مریضی که تو گرفتی یه مریضیه که مرگ داخلش زیاد و با توجه به وضعیت تو حداقل ۳ ماه وقت داری..باید هرچه سریع تر یک نفر خون اهدا کنه..کسی رو نمیشناسی؟
هان: نه نمیدونم..باید بپرسم.
دکتر: باشه..سعی کن سریعتر یک نفر رو پیدا کنی..بیمارستان هم پیگیری میکنه..اگه خیلی طول بکشه وضعت وخیم تر میشه..البته اگه قرص ها و داروهات رو به موقع بخوری خیلی وخیم نمیشه.
هان: باشه ممنونم
فلیکس: هیونجین..
هیونجین، سریع به طرف فلیکس رفت و اون رو محکم بغل کرد. موهاش رو نوازش کرد و بوسه ای نرم روی پیشونیش گذاشت.
فلیکس، داخل بغل اون ، گریه میکرد.
هیونجین: من پیشتم..اروم باش..دیگه جات امنه..نمیزارم کسی اذیتت کنه.
فلیکس:هیونجین...
هیونجین: بله قربونت برم؟
فلیکس: اینجا..ترسیدم..خیلی ترسیدم.
هیونجین: من دورت بگردم ببخشید دیر اومدم.
گونه های اون رو نوازش کردم.
هیونجین: دیگه نمیزارم بترسی باشه؟ دیگه نمیزارم کسی اذیتت کنه.
ویو لینو
آه..نگاهشون کن..بهتره تنهاشون بزارم. از حیاط اومدم ییرون و برگشتم پیش هان.
هان: اومدی؟ فلیکس چیشد؟ خوبه؟
لینو: ترسیده ولی الان هیونجین پیششه.
هان: اها
چند وقتی بود هان خیلی تو خودش بود..انگار از یچیزی ناراحت بود..ازش نپرسیده بودم..ولی انگار حالش بدتر شده.
لینو: هان..
هان: بله؟
لینو: چیزی شده؟
هان: چطور؟
لینو: این چند وقت خیلی تو خودتی..انگار ناراحتی.
هان: نه ناراحت نیستم.
میتونستم بفهمم داره دروغ میگه.
لینو:هان..دروغ نگو..میدونم ناراحتی حالت بده.
هان:اره حالم بده ولی..
لینو: ولی چی؟
هان: الان نمیتونم بهت بگم..بعدا بهت میگم الان اماده نیستم.
گونه هاش رو نوازش کردم.
لینو: اشکال نداره سنجاب کوچولو هر وقت خواستی بگو.
لبخندی کیوتی زد و باعث شد منم لبخند بزنم.
هان: میگم..این دوتا داخل یوقت کاری نکنن.
خندیدم و گفتم
لینو: ممکنه..
اونم خندید. صدای خنده هاش..برام مثل موسیقیه..میتونم بگم موسیقی مورد علاقم..امیدوارم زود تر بهم بگه چی شده.
ویو هان
نمیتونم الان بهش بگم..اون...اون خیلی ناراحت میشه..احتمالا بخواد کمکم کنه ولی اون خودش کم خونی داره نمیخوام اذیت بشه..بعدا بهش میگم.
دو روز قبل
دکتر: هان ، مریضی که تو گرفتی یه مریضیه که مرگ داخلش زیاد و با توجه به وضعیت تو حداقل ۳ ماه وقت داری..باید هرچه سریع تر یک نفر خون اهدا کنه..کسی رو نمیشناسی؟
هان: نه نمیدونم..باید بپرسم.
دکتر: باشه..سعی کن سریعتر یک نفر رو پیدا کنی..بیمارستان هم پیگیری میکنه..اگه خیلی طول بکشه وضعت وخیم تر میشه..البته اگه قرص ها و داروهات رو به موقع بخوری خیلی وخیم نمیشه.
هان: باشه ممنونم
۱۳.۷k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.