عشق خوناشامی من پارت ۱۲
عشق خوناشامی من پارت ۱۲
ویو ا/ت:
وقتی چشم هام رو باز کردم از چیزی که دیدم از ذوق جیغ کشیدم
جونگکوک برام یه عروسک مثل موچی جونگکوک خریده بود بدو بدو رفتم از گرفتم و از خوشحالی تو اتاق میدویدم و میگفتم:
ا/ت: ممنون
ممنون
ممنون و ...
ویو جونگکوک:
وقتی چشم هاش رو باز کردم از خوشحالی شروع کرد جیغ کشیدن و میدوید و میگفت ممنون دیگه واقعا نمیتونم اینطور زندگی کنم من باید هر چه زودتر بهش اعتراف کنم
یه لحظه به ذهنم افتاد نکنه اگه دیر کنم مال یه نفر دیگه بشه پس تصمیم گرفتم یه فضای قشنگ رو برای اعتراف کردن بهش آماده کنم
جونگکوک: ا/تتتتتت
ا/ت: دوید اومد سمت جونگکوک
ب..له(نفس نفس)
جونگکوک: (خنده خرگوشی)
از کادوت خوشت اومد
ا/ت: مع..لو..مه مرسی(نفس نفس)
جونگکوک: خوبه پس من فعلا میرم
ا/ت: باشه بازم ممنون
جونگکوک: (با خنده خرگوشیش رفت)
ا/ت: خواستم با این عروسکی که جونگکوک برام گرفته برم حال حیمین رو بگیرم
پس رفتم بیرون از اتاق رفتم عمارت رو گشتم که رو کاناپه دیدمش که لم داده بود و با گوشیش ور می رفت
رفتم سمتش و عروسکم رو پشتم قایم کردم
ا/ت: جیمین
جیمین: بله
ا/ت: اینجا رو ببین(عروسک رو آورد بیرون)
جیمین: (خشمگین) چرا موچی من رو برداشتییییییییی
ا/ت: چرا داد میزنی این مال تو نیست جونگکوک برام گرفته برو تو اتاقت موچی جونت تو اتاقته(روش رو به معنای قهر کردن مثل بچه ها برگردوند و از پله رفت بالا)
جیمین: این دختر واقعا یه تختهاش کمه
جونگکوک: آهای جیمین به کی میگی تختهاش کمه؟(خشم خرگوشی)
جیمین: (برگشتم که با قیافهی عصبانی جونگکوک مواجه شدم پرام ریخت)
عع هیچکی به هیچکس نگفتم
جونگکوک: خوبه من رفتم(رفت)
جیمین:اشتباه کردم تختهی دوتاشون کمه برای هم ساخته شدن
جونگکوک و ا/ت: آهای جیمین تختهی کیا کمه؟
جیمین:( وای خدا امروز چرا اینطوری شده؟)
( برگشتم سمتشون) عع هیچکس
جونگکوک: نه تو منظورت ما بود نه؟
ا/ت: آره
جونگکوک: ا/ت نظرت چیه امشب جیمین بیرون عمارت بخوابه
ا/ت: اممممممم(مثلا داره فکر میکنه) اره به نظرم بخوابه😈
جیمین: نه من منظورم خودم بود اره تختهی خودم کمه ههههه(خنده الکی)(گرخید)
ا/ت: حالا درست شد خب من دیگه میرم تو اتاقم
جونگکوک : باشه فعلا
شرط: ۱۲ لایک
واقعا چیزی نیس ۱۵ نفریم
لطفا حمایت کنید
ویو ا/ت:
وقتی چشم هام رو باز کردم از چیزی که دیدم از ذوق جیغ کشیدم
جونگکوک برام یه عروسک مثل موچی جونگکوک خریده بود بدو بدو رفتم از گرفتم و از خوشحالی تو اتاق میدویدم و میگفتم:
ا/ت: ممنون
ممنون
ممنون و ...
ویو جونگکوک:
وقتی چشم هاش رو باز کردم از خوشحالی شروع کرد جیغ کشیدن و میدوید و میگفت ممنون دیگه واقعا نمیتونم اینطور زندگی کنم من باید هر چه زودتر بهش اعتراف کنم
یه لحظه به ذهنم افتاد نکنه اگه دیر کنم مال یه نفر دیگه بشه پس تصمیم گرفتم یه فضای قشنگ رو برای اعتراف کردن بهش آماده کنم
جونگکوک: ا/تتتتتت
ا/ت: دوید اومد سمت جونگکوک
ب..له(نفس نفس)
جونگکوک: (خنده خرگوشی)
از کادوت خوشت اومد
ا/ت: مع..لو..مه مرسی(نفس نفس)
جونگکوک: خوبه پس من فعلا میرم
ا/ت: باشه بازم ممنون
جونگکوک: (با خنده خرگوشیش رفت)
ا/ت: خواستم با این عروسکی که جونگکوک برام گرفته برم حال حیمین رو بگیرم
پس رفتم بیرون از اتاق رفتم عمارت رو گشتم که رو کاناپه دیدمش که لم داده بود و با گوشیش ور می رفت
رفتم سمتش و عروسکم رو پشتم قایم کردم
ا/ت: جیمین
جیمین: بله
ا/ت: اینجا رو ببین(عروسک رو آورد بیرون)
جیمین: (خشمگین) چرا موچی من رو برداشتییییییییی
ا/ت: چرا داد میزنی این مال تو نیست جونگکوک برام گرفته برو تو اتاقت موچی جونت تو اتاقته(روش رو به معنای قهر کردن مثل بچه ها برگردوند و از پله رفت بالا)
جیمین: این دختر واقعا یه تختهاش کمه
جونگکوک: آهای جیمین به کی میگی تختهاش کمه؟(خشم خرگوشی)
جیمین: (برگشتم که با قیافهی عصبانی جونگکوک مواجه شدم پرام ریخت)
عع هیچکی به هیچکس نگفتم
جونگکوک: خوبه من رفتم(رفت)
جیمین:اشتباه کردم تختهی دوتاشون کمه برای هم ساخته شدن
جونگکوک و ا/ت: آهای جیمین تختهی کیا کمه؟
جیمین:( وای خدا امروز چرا اینطوری شده؟)
( برگشتم سمتشون) عع هیچکس
جونگکوک: نه تو منظورت ما بود نه؟
ا/ت: آره
جونگکوک: ا/ت نظرت چیه امشب جیمین بیرون عمارت بخوابه
ا/ت: اممممممم(مثلا داره فکر میکنه) اره به نظرم بخوابه😈
جیمین: نه من منظورم خودم بود اره تختهی خودم کمه ههههه(خنده الکی)(گرخید)
ا/ت: حالا درست شد خب من دیگه میرم تو اتاقم
جونگکوک : باشه فعلا
شرط: ۱۲ لایک
واقعا چیزی نیس ۱۵ نفریم
لطفا حمایت کنید
۱۸.۷k
۲۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.