همه چی از اون شب شروع شد...؟!p34
ساعت ها گذشت و جیمین از شدت اورثینک و گریه خوابش برده بود...اونم روی پشتبوم کمپانی...جالب نیست؟
یعنی عشق با این پسر که توی دنیای صورتی و بنفش خودش بود همچین کاری کرده؟ درسته عشق خیلی دردناکه مخصوصا اگر از طرف مقابل بی اهمیتی ببینی...
ولی به جرعت میتونم بگم عاشق شدن یکی از قشنگترین ولی دردناک ترین چیزاییه که،یه فرد میتونه تجریش کنه...!
تا حالا عاشق شدین؟اگر اره پس خیلی خوب میتونید پسرک داستان رو درک کنید...
خب دیگه بریم سراغ داستان خسته شدم انقد. از عشق حرف زدن این چیزا به من نمیخوره...:/
یونجی ویو.
لعنتی... چرا این بغض سنگینی که توی گلومه اینقدر اذیتم میکنه؟هان؟من که دوسش ندارم پس چرا؟
هوففففف بهتره برم حرصمو سر کیسه بوکس خالی کنم...
هوففففف رفتم باشگاه کمپانی و از شانس خوبم جونگکوک اوپا هم اونجا بود...
+عاعا سلام اوپا...
کوک:*ترسید*وای خدا.سلام نونا چطوری؟
+نمیدونم خوبم یا بد فقط اومدم حرصمو سر کیسه خالی کنم...!
کوک:هوممم بوکس بلدی؟
+نع!
کوک:هع خب برو لباستو عوض کن و بیا تا بهت یاد بدم چون اگه همینطوری الکی به کیسه مشت بزنی اسب میبینی!☺️
+هوممم باشه!🤩☺️
لباسمو عوض کردم و رفتم پیش اوپا...
+خببببب،از کجا شروع کنیم؟
کوک:بیا اول برات باند ببندم دور دستات و بعدش دستکش بپوش که دیگه کاملا آماده باشی ... بعدش شروع میکنیم!
پرش زمانی به دو ساعت بعد...
جیمین ویو.
اخخ گردنم...اوخخ...ایی من اینجا خوابم برده؟رو پشت بوم؟😳
عجب... هوفف برم سالن ورزش کنم بدنم نرم شه...
ای ای ای...چی؟اونا کوک و یونجی نیستن؟ول کن اصلا به من چه!من چرا باید حسودی کنم؟ولی اخه نگاه کن...چرا داره بهش دست میزنه؟هااااا؟ ول کن من برم ورزشمو بکنم...
کوک:عاعا سلام هیونگ...!
+چی هیونگ؟-اهه جیمین...
_-ای خدااا...
سلام کوک...چطوری؟
کوک:خوبم ممنون...
اینجا چیکار میکنی؟
_عاممم بخاطر ورزش کردن ادم دلیل میخواد؟
کوک:نه!خب نونا ادامه بده ببینم چی یاد گرفتی!
_-چی نونا؟
+باشه...اوپا*تاکید روی اوپا*
_-اوپااا؟اصلا به من چه...
جیمین شروع کرد به ورزش کردن و هر از گاهی زیر چشمی به اونا نگاه میکرد و حرص میخورد...ولی بعدش دوباره بیخیال میشد. به کارش ادامه میداد...
یعنی عشق با این پسر که توی دنیای صورتی و بنفش خودش بود همچین کاری کرده؟ درسته عشق خیلی دردناکه مخصوصا اگر از طرف مقابل بی اهمیتی ببینی...
ولی به جرعت میتونم بگم عاشق شدن یکی از قشنگترین ولی دردناک ترین چیزاییه که،یه فرد میتونه تجریش کنه...!
تا حالا عاشق شدین؟اگر اره پس خیلی خوب میتونید پسرک داستان رو درک کنید...
خب دیگه بریم سراغ داستان خسته شدم انقد. از عشق حرف زدن این چیزا به من نمیخوره...:/
یونجی ویو.
لعنتی... چرا این بغض سنگینی که توی گلومه اینقدر اذیتم میکنه؟هان؟من که دوسش ندارم پس چرا؟
هوففففف بهتره برم حرصمو سر کیسه بوکس خالی کنم...
هوففففف رفتم باشگاه کمپانی و از شانس خوبم جونگکوک اوپا هم اونجا بود...
+عاعا سلام اوپا...
کوک:*ترسید*وای خدا.سلام نونا چطوری؟
+نمیدونم خوبم یا بد فقط اومدم حرصمو سر کیسه خالی کنم...!
کوک:هوممم بوکس بلدی؟
+نع!
کوک:هع خب برو لباستو عوض کن و بیا تا بهت یاد بدم چون اگه همینطوری الکی به کیسه مشت بزنی اسب میبینی!☺️
+هوممم باشه!🤩☺️
لباسمو عوض کردم و رفتم پیش اوپا...
+خببببب،از کجا شروع کنیم؟
کوک:بیا اول برات باند ببندم دور دستات و بعدش دستکش بپوش که دیگه کاملا آماده باشی ... بعدش شروع میکنیم!
پرش زمانی به دو ساعت بعد...
جیمین ویو.
اخخ گردنم...اوخخ...ایی من اینجا خوابم برده؟رو پشت بوم؟😳
عجب... هوفف برم سالن ورزش کنم بدنم نرم شه...
ای ای ای...چی؟اونا کوک و یونجی نیستن؟ول کن اصلا به من چه!من چرا باید حسودی کنم؟ولی اخه نگاه کن...چرا داره بهش دست میزنه؟هااااا؟ ول کن من برم ورزشمو بکنم...
کوک:عاعا سلام هیونگ...!
+چی هیونگ؟-اهه جیمین...
_-ای خدااا...
سلام کوک...چطوری؟
کوک:خوبم ممنون...
اینجا چیکار میکنی؟
_عاممم بخاطر ورزش کردن ادم دلیل میخواد؟
کوک:نه!خب نونا ادامه بده ببینم چی یاد گرفتی!
_-چی نونا؟
+باشه...اوپا*تاکید روی اوپا*
_-اوپااا؟اصلا به من چه...
جیمین شروع کرد به ورزش کردن و هر از گاهی زیر چشمی به اونا نگاه میکرد و حرص میخورد...ولی بعدش دوباره بیخیال میشد. به کارش ادامه میداد...
۶.۱k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.